راز دریا!

1.1K 226 55
                                    

سوم شخص

با شنیدن صدای خلبان که خبر فرودشون به فرودگاه اینچئون رو میداد نگاه خالی از احساسشو از پنجره هواپیما گرفت و کمربند بسته شدشو دوباره چک کرد.
سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داد و هندزفری هاش رو توی گوشش جابجا کرد و اهنگ بی کلام مورد علاقش از بتهوون رو پلی کرد، بدون توجه به مسافر ترسیده ی کنارش که بخاطر فرود هواپیما به شدت وحشت زده بود، چشمهاش و بست و سرش رو هماهنگ با اهنگ تکوت داد.
بعد از تحویل گرفتن چمدون هاش دستی به موهای لخت تقربیا کوتاهش کشید و عینک افتابیش رو، روی چشمهاش جابجا کرد.
به تابلوی به سئول خوش امدید نگاه مختصری انداخت و بعد با انزجار نگاهش رو ازش دزدید، صدای کسی رو از بین جمعیت شنید که اسمشو رو با تمام وجود برای شنیده شدن فریاد میز‌د، حتی بدون اینکه به اون ادم نگاهی بندازه میدونست که اون کسی جزء آریانگ، خواهر کوچیکترِ پرسروصداش نیست‌.
بدون اینکه کوچیکترین عکس و العملی بخاطر شنیدن صدای داد و فریاد خواهرش بده باخونسردی کت نازکی که بخاطر سرد بودن احتمالی هوا پوشیده بود رو درآورد و بعد از با دقت تا کردنش اون رو داخل ساک دستی کوچیکش جا داد و بعد، بالاخره به سمت خواهرش راه افتاد.

تو ماشین مثل همه ی جاهای دیگه ای که جی هیو حضور داشت سکوت همه جارو گرفته بود، آریانگ اما برخلاف خواهر بزرگ ترش که به پر سروصدا بودن معروف بود، بالاخره کم میاره و شروع به حرف زدن میکنه:

_خیلی وقت بود که نیومده بودی سئول، چی شده که بالاخره از المان دل کندی و یادی از خانواده ی بیچارت کردی؟؟ تا تو یا جونگ کوک ماما رو دق ندین بیخیال نمیشین نه؟؟اص..

جی هیو با اروم ترین صدای ممکن بین حرفای خواهرش پرید:

+اریانگ؟ ساکت باش، میدونی که من به اندازه کوک صبور نیستم!

و همین چند جمله ی کوتاه کافی بود که اریانگ بفهمه که صدای زنگ خطر جی هیو بلند شده و اگه جدیش نگیره مطمئنا عواقب خوبی در انتظارش نیست، اریانگ میدونست که خواهرش هیچوقت شوخی نمیکنه!!

+کنار ایستگاه قطار نگه دار و چمدون هامو به خونه بب..

اریانگ، با عجله و تعجب میون حرفای خواهر بزرگترش پرید:

_مگه نمیای خونه؟؟

جی هیو با جدیت به چشمای خواهرش خیره شدو با لحن همیشگی سردو بی روحش بهش توپید:

+اریانگ! چندبار باید بهت بگم که وسط حرفم نپر؟! تو میدونی که من چقدر ازینکار بدم میاد! منو به ایستگاه برسون و بقیه وسایلم رو ببر خونه، انقدرم تو کارای من سرک نکش، خودم به ماما زنگ میزنم و بهش خبر میدم!

اریانگ با خستگی اهی کشید، میدونست که توان سرپیچی کردن از دختری که بی شباهت به یه کوه یخ بود رو نداره، بدون شک، اریانگ به وجود قلب توی سینه خواهرش مشکوک بود!

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now