آلمان

707 195 48
                                    

شرط ووت برای اپ پارت بعد بیستا!(:
تا نرسه پارت بعد اپ نمیشه!
اگه برای این پارت اسمی درنظر دارین خوشحال میشم که بهم بگین•~•
_______________

(فرودگاه راین_ماین فرانکفورت، آلمان)

زیپ کاپشن سرمه ایشو تا اخر بست و دسته چمدونش رو محکم تر بدست گرفت.
جونگ کوک به ارومی نزدیکش قدم برمیداشت و جیمین از فشاری که اون با دستش به بند سرمه ای رنگ کیفش می آورد فهمید که اونم استرس داره.
چشم چرخوند تا بتونه اسم و فامیل خودش رو از بین اون همه پلاک کارت پیدا کنه.
"جیمین پارک"!
تک خندی زد و آرنج کوک و چسبید و دنبال خودش تا پیش اون مرد کشید.
جیمین به انگلیسی چیزایی به مرد دیگه گفت که جونگ کوک ازشون سر در نمی‌آورد.
پس بیخیال شونه ای بالا انداخت و فشار دستشو روی بند کوله ی بیچارش بیشتر کرد.
نمیدونست که چرا قبول کرده که همراه جیمین به این کشور بیاد!
به هرجا که نگاه میکرد حرفای تهیونگ با صدای واضحی تو ذهنش مرور میشد.
صدای تهیونگ ذوق زده ای که همیشه می‌گفت
دوست داره آلمان رو ببینه!
نمیدونست که جیمین اون مرد خارجی رو از کجا میشناسه، در واقع براش مهمم نبود.
جونگ کوک فقط میخواست که تو این یک هفته ای که اینجاست، خودشو تمام وقت تو هتل حبس کنه!
آهی کشید و دو لبه کاپشنش رو بیشتر بهم نزدیک کرد.

+ جونگ کوک؟! این آقا، الکس مورگان هستن!
رفیق یکی از آشناهای دورمه، قبل از اینکه بیایم اینجا ازش خواسته بودم که تو این چند روزی که اینجاییم هوامونو داشته باشه.
الانم مارو به یه هتل که این نزدیکیاس میبره.

جونگ کوک بخاطر توضیحات بی مورد جیمین چشماشو بی حوصله چرخوند:

_ باشه باشه فهمیدم، فقط میشه هرچی زودتر بریم هتل؟! چون من واقعا خستم.

جیمین لبخند مهربونی زد و سری تکون داد.

+ اوه ببخشید، اصلا حواسم نبود که ممکنه تو خسته باشی، بیا باید از اینور بریم.

هوا واقعا سرد بود، آسمون نیمه ابری و خاکستری بود.
تهیونگ از اب و هوای اینجوری متنفر بود!
جونگ کوک سرشو به شیشه ماشین تکیه داده بود و به ارومی با پیکسلای روی کیف بازی میکرد.
یادش اومد که هروقت هوا اینجوری گرفته میشد، تهیونگ خودشو روی مبل خونش مچاله میکرد و یه ملافه رو محکم دور خودش میپیچید و می‌گفت که آسمون باز افسردگی گرفته و داره سر ما خالی میکنه!
نفسشو محکم بیرون داد و نگاهش رو از آسمون ابری شهر فرانکفورت گرفت.

~~~~~~~~~~~~~~
(فلش بک)

تهیونگ مجله ی تفریحی و با ذوق تند تند پشت سرهم ورق میزد و با شگفتی به تصاویر اون جاذبه های گردشگری نگاه میکرد.
جونگ کوک، لیوان شیر کاکائو بدست از آشپزخونه بیرون اومد و مثل تهیونگ چهارزانو روی مبل، کنارش نشست.
با کنجکاوی سرشو نزدیک پسر دیگه برد و مثل اون به مجله گردشگری کشور آلمان نگاه کرد.
تهیونگ بی خبر ازینکه سر جونگ کوک با فاصله چندسانتی از سر خودشه با دیدن تصویر قشنگی از شهر تری_یر سر ذوق اومد و سرش و ناگهانی به سمت کوک چرخوند!
ازونجایی که پیشونی کوک دقیقا نزدیک چونه تهیونگ بود، این برخورد محکم باعث شد که هردوشون از درد داد کوتاهی بکشن!
تهیونگ چونشو با درد گرفتو چشم غره ای به جونگ کوک که داشت بخاطر این ضربه برای خودش داد و بیداد میکرد رفت!
با حرص نفسشو بیرون داد و نیشگونی از بازوی جونگ کوک بیچاره گرفت که باعث شد دوباره دادش به هوا بره!

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now