ما می‌تونیم مکمل هم باشیم!

930 197 68
                                    

فلش بک *-*

- من نمیدونم این هوای بارونی چی داره که تو انقدر دوستش داری!! من همیشه وقتی هوا اینجوریه افسردگی مزمن میگیرم!! چیه این هوای گرفته و غمگین برات جذابه اخه؟؟

جیمین با حرص از پنجره بزرگ اتاقش به هوای گرفته و تاریک بیرون خیره شدو نفسشو با عصبانیت بیرون داد، صدای خنده ای که از اون بلند شد باعث شد بیشتر حرصش بگیره و با عصبانیت پرده بادمجونی رنگ اتاقشو بکشه که البته اینکارش باعث بلند شدن صدای اعتراض پسر دیگه شد:

+ عایش! چرا پرده رو کشیدی اخه؟؟منم اخرش نفهمیدم که تو چه پدرکشتگی ای بااین بارون بدبخت داری!! داشتم نگاه میکردم مثلا.....اهای! جیمین شی! باتواما!! اهای..

جیمین لبخند خبیثی بخاطر دراوردن حرص پسر دیگه زدو بی توجه به داد و فریاد اون، دنبال هندزفریش گشت، وقتی پیداش نکرد بیخیال شونه ای بالا انداختو هندزفری مشکی رنگ پسر دیگه رو از کنارش قاپید و تو گوشش چپوند!
به ازای هر داد اون، جیمین یکی به درجه صدای اهنگ اضافه میکرد!
وقتی یدفعه صدای اهنگ قطع شد جیمین با تعجب چشماشو باز کرد و دید که پسر دیگه با خونسردی قیچی به دست بالا سرش ایستاده و لبخند میزنه!
جیمین با چشمای گرد شده از شوک و تعجب سریع به هندزفزی نگاه کرد که دید از وسط بریده شده!!
با عصبانیت از جاش بلند شد و به بالشت زیر سرش چنگ زد و محکم اونو تو صورت اون کله شقه روانی کوبوند!

_احمق! تو به وسایل خودتم رحم نمیکنی؟؟

پسر نیشخند بدجنسی زدو با ارامش کاپشن بلندشو از پشتی صندلی برداشت، بی توجه به حرفا و بحثی که جیمین داشت باهاش میکرد گوشیشو تو جیبش سر داد و بالاخره به اون کوه اتشفشان عصبانی توجه کرد!

+ جیمین شی!! بجای این حرفا، مثل یه دوست پسر واقعی باهام بیا و تو این بارون معرکه باهام قدم بزن!!
قسم میخورم که قرار نیست کسی زیر این بارون ترورت کنه!!

به سمتش رفتو مثل بچه های لجباز چهارساله دست جیمین و چسبید و کشید:

+ بیا دیگه!! اصلا چترم میبریم!! قول میدم که نزارم سرما بخوری؟؟ هوم؟؟ میای؟؟ بیا دیگه!!.

جیمین با دیدن رفتارای بامزه اون پسر گنده نتونست جلوی لبخند زدنشو بگیره و بالاخره تصمیم گرفت که به خواسته ی اون احترام بزاره و باهاش برای یبارم که شده زیر بارون قدم بزنه! هرچند که با تمام وجودش از این هوای گرفته ی بارونی متنفر بود!
با بی میلی سری به نشونه موافقت تکون داد که باعث شد دوست پسر خل و چله به ظاهر سنگین رنگینش با ذوق بالا پایین بپره و بخنده!!
جیمین با تعجب به رفتارای اون خیره شد چون باور نمیکرد که اون ادم ارومو خونسرد که به با وقار بودن معروف بود اینجوری بخواد ریکشن نشون بده!!
بالاخره با بی میلی از تختش دل کندو کاپشن خاکستری‌ش‌ رو پوشید و دست تو دست پسر مورد علاقه‌ش به جنگ بارون رفت!

----

تو ایستگاه اتوبوس، در حالی که جیمین بیچاره مثل یه گربه‌ی سرمازده تو خودش روی صندلی ایستگاه گوله شده بود، دوست پسر بی کله‌ش زیر بارون راه می‌رفت و هر از گاهی به پسر بخت برگشته‌ای که اونجا نشسته بود، لبخند می‌زد.
جیمین هم در عوض هرکدوم از لبخندهاش، یه چشم غره نثار اون احمق بارون ندیده می‌کرد.

جیمین زیر لب با خودش غر زد که اون‌ها دقیقا چطوری با وجود اون‌همه تفاوت و اختلاف نظر تو "هرچیزی"، باز هم تا به این حد عاشق هم هستن و حتی تحمل دوری همدیگه رو ندارن؟

هوا اونقدرا هم سرد نبود، ولی جیمین می‌خواست با اظهار سرد بودنش کاری کنه که پسرِ دیگه بالاخره دست از زیر بارون قدم زدن بکشه تا همراهش به یه رستوران یا هرجایی که سر پوشیده باشه بیاد، که البته که اون فهمید و با بدجنسی جیمین رو به ایستگاه اتوبوس آورد و با نیش باز بهش گفت:« بفرما! اینم یه جای سقف دار! اینجوری دیگه بارون بهت نمی‌خوره.»

جیمین آهی کشید و بیشتر تو خودش جمع شد. برای بار هزارم آرزو کرد که این بارون لعنت شده هرچی زودتر بند بیاد.
هرچند که نظرش با دیدن لبخندهای ذوق زده‌ی پسر مورد علاقه‌ش به همون سرعت عوض شد و برخلاف میل باطنی‌ش آرزو کرد که بارون یه ذره بیشتر برای دلخوشی‌ اون بباره.

----

جیمین با آرامش تو بغل پسر لم داد و مشغول خوندن رمان جدیدی شد که لا به لای وسایلش پیدا کرده بود. بعد از خوندن دو، سه صفحه از کتاب، چشماش رو چرخوند و کتاب رو بست، زیرلب غر زد:

_ ما حتی تو سبک رماناییم که می‌خونیم تفاهم نظر نداریم!

پسر دیگه لبخند مهربونی زد و با ارامش دستاشو لای موهای نرم جیمین بردو نوازششون کرد:

+ چه اهمیتی داره؟؟ بنظرم اگه دو طرف تو همه چیزا باهم تفاهم داشته باشن اوضاع خیلی کسل کننده میشه!! ما میتونیم مکمل هم باشیم مینی!! در ضمن بنظر من درک کردن تو یه رابطه مهم ترین چیزه! منو تو به خوبی بیشتر اوقات میتونیم همدیگه رو بفهمیم و درک کنیم‌ بنظرت همین کافی نیست؟؟

جیمین بی حواس سری تکون داد و با هیجان یاداوردی کرد که سریال مورد علاقش تا دو دقیقه دیگه شروع میشه! پسر دیگه شک داشت که جیمین اصلا به حرفش توجهی کرده یا نه!
جیمینه بی حواسو بیشتر تو بغلش گرفتو با خودش فکر کرد: ای کاش یروزی جیمین بتونه بالاخره اونقدری عاشقم بشه که مثل من این تفاوتا اذیتش نکنه!!

****************

(عشق همديگر را فهميدن
و حس کردن است
نه يکی شدن
ما نيمه ی مکمل ميخواهيم
نه سايه ی خود را
وقتی انگيزه عشق باشد
و هدف دوام بخشيدن
محصول هميشه عميق و زيبا است

• نادر ابراهیمی )

خب! نظری؟؟سوالی؟؟ حرفی؟؟سخنی؟؟
نظرتون درباره ی چیم و طرف مقابلش چیه؟؟
امیدوارم این پارت و دوست داشته باشین!
نظر و ووت یادتون نره *-*

Esam💙💜

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now