یکی میخواد باهات حرف بزنه!

803 180 80
                                    

از تاکسی پیاده شدو به سمت خونه ای که قبلا اومده بود قدم برداشت، جلوی در ایستاد و زنگ رو زد.
بعد از چند لحظه ی کوتاه، در با شدت باز شد و پسر خندونی رو به روش ایستاد.
پسر به محض دیدن جیمین با تعجب دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ولی دوباره دهنشو بست و بهش با بُهت خیره شد.
جیمین بخاطر عکس العمل بامزه ی پسر مقابلش لبخندی زد و دستشو به سمتش بلند کرد:

+ سلام جیسونگ، خیلی وقته که همو ندیدیم!

جیسونگ انگار که تازه موتورش روشن شده باشه سری تکون داد و با لبخند جمع و جوری دستش رو تو دست جیمین گذاشت:

× مشتاق دیدار جیمین شی!
بیا تو، بیرون سرده.

خودشو کنار کشید تا جیمین بتونه وارد خونه بشه، در رو با سردرگمی بست و با خودش فکر کرد که دعوت جیمین به خونه اونم وقتی که دوجین احتمالا مخالف این قضیه باشه، درسته یا نه؟!
به هیچ‌وجه خبر نداشت که اونا بینشون الان خیلی بهتر از قبل شده.
جیمین رو به نشستن روی مبل خاکستری رنگی که توی هال بود دعوت کرد و خودش هم کنارش روی مبل نشست:

× حقیقتش رو بخوای نمیدونم اومدنت به اینجا درسته یا نه، میترسم دوجین از دست جفتمون عصبانی بشه!

+ فکر نمیکنم که زیاد ازین قضیه عصبانی بشه، راستش ما دیشب باهم حرفامونو زدیم، البته اینم بهم گفته بود که فعلا نمیخواد منو زیاد تو دورو برش ببینه ولی من الان بخاطر قضیه ی مهمی به اینجا اومدم.
هنوز نیومده خونه!!؟

جیسونگ ازینکه دوجین همچین چیز مهمی رو بهش نگفته بود با ناراحتی اخمی کردی و جواب داد:

× نه اومده، حمومه، احتمالا یه ده دقیقه دیگه بیاد بیرون، چایی یا قهوه؟!

+ قهوه با شیر!

جیسونگ لبخندی به جیمین زد و به سمت آشپزخونه رفت.
چند دقیقه بعد، دوجین با یه تیشرت و شلوار مشکی رنگ، درحالی که حوله ی کوچیکی رو، روی سرش انداخته بود وارد هال شد.

_ جیسونگ! یبار دیگه دست به شامپوم بزنی از وسط جرت میدم، مرتیکه خرفت!

حوله رو با حرص از روی سرش کشید که چشمهاش به جیمینی که روی مبل نشسته بودو بهش نگاه میکرد افتاد:

_ جیمین!؟

جیسونگ با یه سینی که دوتا فنجون قهوه توش بود از آشپزخونه اومد بیرون و بعد از اینکه چشم غره ی بدی به پسر داییش رفت با لبخند سینی رو رو به روی جیمین گرفت تا قهوه‌اش رو بگیره.

× خرفت عمته! بنده تا اطلاع ثانویه با شما حرفی ندارم، جیمین! لطفا بهش بگو که ازین به بعد ظرفاشم باید خودش بشوره!

جیمین با دیدن رفتار اون دوتا به سختی سعی کرد که جلوی قهقهه‌اشو بگیره.

_ باز چیشده؟! اخلاقت شبیه کسی شده که خر گازش گرفته!

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now