بخند!

735 188 40
                                    

اهنگ برای این پارت:
You were good to me
By: jeremy zucker

اگه اهنگ دیگه ای مدنظرتونه بهم بگین تا برای این پارت بزارم💜💙⁦^_^⁩
________________________________

صدای خنده های اشنایی باعث شد که وحشت زده از خواب بیدار شه.
با بهت به اتاقی که توش بود نگاه کرد.
اون الان نباید تو یکی از اتاقای هتل بیدار میشد؟!
به روتختی آشنای اتاقش دستی کشید و با تعجب از پنجره اتاقش به درختی که دقیقا رو به روی خونش بود خیره شد.
دوباره صدای خنده ی کسی که بیرون از اتاقش بود بلند شد و باعث شد که نفس جونگ کوک بخاطر آشنا بودن ریتم اون خنده تو سینش حبس بشه!
خیره به در اتاقش، سست و بی ثبات، از جاش بلند شدو با پاهایی که از شوق به شدت میلرزیدن به سمت در تلوتلو خوران راه افتاد.
با دستایی که از فشار استرس تقریبا بی حس شده بودن درو باز کرد و رد صدای خنده رو دنبال کرد.
از پله ها دستپاچه پایین رفت و برای اینکه تعادلش رو حفظ کنه از دیوارای اطرافش کمک گرفت.
به ازای هر قدمی که به سمت هال برمیداشت، صدای خنده های اون فرد با وضوح بیشتری تو گوشش می‌پیچید و باعث میشد که ناخودآگاه چشماش از اشک پر بشن.
وقتی به ورودی هال رسید، چشماش و محکم بست و نفس عمیقی کشید.
صدای ضربان نامنظم و تند قلبش تو سرش اکو میشد.
دستاش به قدری سرد بودن که به زوق زوق افتاده بودن.
سعی کرد بغض بزرگی که تو گلوش بودو نادیده بگیره ولی اینکار نشدنی بود، اون بغض داشت خفش میکرد.
بالاخره تمام جراتش و جمع کرد و چشماشو باز کرد.
و دیدتش!
با بیخیالی رو مبل خونه ی کوک لم داده بودو به صحنه های بامزه ای که از تلویزیون پخش میشد میخندید.
خیلی واقعی بود، اونقدری واقعی که جونگ‌کوک بعید میدونست که اینم جز همون خوابای بی سرو ته همیشگیش باشه!
سعی کرد تمام توانش برای صدا زدنش جمع کنه، اما درنهایت فقط تونست با صدایی که بیشتر شبیه به یه زمزمه بود، اسمشو صدا بزنه.
اما تهیونگ شنیدنش!
به محض دیدن جونگ‌کوک، با ذوق از جاش بلند شدو خودش و تو بغلش انداخت.
دستاشو محکم دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و بوسه محکمی رو لپش نشوند.
تنها کاری که جونگ کوک تونست انجام بده، هیچ کاری بود!!
درحالی که با بهت به رو به روش زل زده بود، با خوش فکر کرد که تا به اون لحظه نتونسته بود تو هیچکدوم از خوابهاش به این وضوح گرمای بدن تهیونگ و حس کنه!
تهیونگ با ناراحتی ازش جدا شدو بهش خیره شد، چرا کوک بغلش نمیکرد؟! نکنه ازش ناراحت بود؟!
با دیدن نگاه خیره شده ی کوک به رو به روش آهی کشید، نمی‌فهمید که جونگ‌کوک دقیقا چشه و این داشت کم کم باعث میشد که عصبانی بشه!

_ کوکی؟! حالت خوبه؟! چرا از دستم ناراحتی؟!

جونگ کوک بدون اینکه کنترلی رو خودش داشته باشه به محض شنیدن صدای تهیونگ با شدت زد زیره گریه.
قطره های اشک پشت سرهم از چشماش روی صورتش می افتادن و این صحنه به شدت تهیونگ و وحشت زده کرد!
با نگرانی جونگ کوک و مجبور کرد که رو مبل بشینه و بعد محکم بغلش کرد.
با دلواپسی اشکای کوک و با دستش پاک کرد و ازش خواست که اروم باشه.

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now