انتخاب

718 172 30
                                    

کامنت فراموش نشه لطفا 💙😍💜
دیگه داریم به اخراش نزدیک میشیم×~×
______________________________

+ دیشب رفتم پیشش، بالاخره همه ی حرفهامو بهش زدم! به قولم عمل کردم جونگ کوک!

جیمین روی تخت جونگ کوک نشسته بودو با هیجان براش از کاری که شب قبل انجام داده بود تعریف میکرد.
جونگ‌کوک با فهمیدن اینکه بالاخره اوضاع بین اون دوتا بهتر از قبل شده نفس راحتی کشید.

+ البته هنوزم اینو خاطرنشان کرده که دوست نداره فعلا ریختم رو دور و اطرافش ببینه، ولی خب، کیه که گوش بده!

جونگ‌کوک بی حواس سری تکون داد و بی توجه به حرفهای جیمین گفت:

_ خب پس دیگه نیاز نیست که برم مطبش مگه نه؟!

+ چی؟! معلومه که میری و نیازه! اتفاقاً بهم گفت که بهت بگم به هیچ‌وجه فکر درفتن از این جلسه ها به کله‌ات نزنه!

جونگ‌کوک بی حوصله چشمهاش رو چرخوند و خودشو رو تخت انداخت:

_ دیگه دلیلی برای رفتن به اونجا ندارم!
از اولم برای درمان شدن نرفتم اونجا که الان بخوام بخاطر این موضوع به رفتن ادامه بدم!

+ جونگ‌کوک! فقط دو سه تا جلسه‌ی دیگه مونده، لطفا اینارو هم برو.

جیمین با حرص لگد آرومی به پای پسری که بی توجه به حرفهاش خودشو به خواب زده بود، زد.

+ آهای جونگ‌کوک! مگه باتو نیستم؟! حتی فکر نرفتن به اون جلسه هاهم به سرت نزنه گفته باشم!

_ تو بگو، کیه که گوش بده!

+ اصلا به من چه، امروز که بری پیش دوجین خودش حالتو جا میاره!

_ ببینیم و تعریف کنیم!
میشه بری بیرون؟! ساعت هنوز هفتم نشده! نمیتونستی یه ذره دیرتر برای تعریف کردن اتفاقات دیشب اقدام کنی؟!
من دارم از خواب غش میکنم!

+او..ه! واقعا متاسفم، اصلا حواسم نبود، باشه باشه، پس فعلا، خوب بخوابی رفیق.

جیمین با دستپاچگی گفت و از اتاق بیرون رفت.
تهیونگ از بالای میزی که تو اتاق بود اومد پایین و خودشو کنار جونگ کوک روی تخت انداخت.
جونگ کوک به سمتش چرخید و به صورتش خیره شد.

_ چرا این روزا دیگه بهم لبخند نمی‌زنی؟!

تهیونگ آهی کشید و به چشمهای مشکی رنگ جونگ‌کوک خیره شد:

+ چون دیگه دلیلی براش ندارم!

_ خنده داره که حالا حتی از دیدن لبخندای تصورتم محروم شدم!

جونگ کوک به آرومی خودشو به سمت تهیونگ کشید و زیرلب زمزمه‌وار ادامه داد:

_ چی میشه اگه بخوام این تصور رو قوی‌تر کنم؟! اگه این یه نوع بیماریِ روانیه، نمیشه فقط بیشتر تشدیدش کرد؟! اینجوری شاید بتونم لمست کنم.
اگه اونا واقعا به فکر شادی منن، فقط باید کاری کنن که من بیشتر تو این حالتم غرق بشم!
اینطور نیست تهیونگ؟!

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now