18

1K 203 106
                                    

_ بهم نگفت، هیچوقت بهم نگفته بود که خاکستر هیونگ رو طبق وصییتش تو دریا ریختن، چرا بهم نگفته بود، خدای من، چرا بهم نگفته بودی تهیونگ، چرا؟!

جونگ کوک روی شنای ساحل نشسته بود و به اب زل زده بود، فکرش اصلا کار نمیکرد، بدون اینکه دیگه چیزی بگه یا به چیزی فکر کنه فقط به اب دریا خیره شده بود‌‌، دریایی که بخاطر وضع بد هوا بدجوری طوفانی شده بود، موج های بزرگی که پشت سرهم محکم خودشون رو جلو میکشیدن تا به قسمت بیشتری از ساحل دست پیدا کنن، انگار که مسابقه گذاشته باشن، هر موج بیشتر از موج قبلی، قسمت بیشتری از ساحل رو توی خودش میگرفت. شاید هم میخواستن ادمای شکسته ای که با وجود وضع بد و سردی هوا همچنان مسرانه کنار ساحل نشسته بودن رو تو خودشون غرق کنن تا دیگه به قدرت نمایی اونا بی توجهی نشون ندن و سرجاشون بیخیال نشینن!.
بارون نم نم شروع به باریدن کرد و ابرهای باران زا بیشتر اسمون رو تیره کردن، به سختی میشد تشخیص داد، اون چیزی که صورت جی هیوِ غمگین رو داره خیس میکنه اشکهاشه یا بارونی که تازه شروع به بارش کرده بود.
جی هیو دلش تنگ شده بود، بدجوریم تنگ شده بود.
جی هیو خسته بود، اون فقط یذره خسته بود، ازینکه همیشه مورد قضاوت مردم بی مغز اطرافش قرار بگیره خسته شده بود، ازینکه این همه سال از موهیولش دور مونده بود خسته شده بود، ازینکه هشت سال از عمرش رو صرف فرار کردن از گذشته ی تلخش کرده بود خسته شده بود.
مگه هشت سال پیش همه چیز رو پشت سرش رها نکرده بود و فرار نکرده بود؟! پس این تنگی نفس و دلتنگی و حس سنگینی قلبش برای چی بود که همچنان مصرانه سعی داشت که عذابش بده.
چرا ولش نمیکردن؟! چرا گول ظاهر قدرتمندش رو خورده بودن؟! چرا همه فکر میکردن که اون اونقدری بی احساسه که مرگ موهیولش روش هیچ اثری نذاشته، چرا انقد کل وجودش رو تنفر و درد و غم گرفته بود.
هیچ حسی نداشت، اون بی حس بود، هیچ چیزی خوشحالش نمیکرد، اون لبخندها دیگه از سر خوشحالی و رضایت نبود، از سر عادت بود، از ترس دوباره قضاوت شدن بود، دروغ نبود اگه میگفت دیگه دلبستگی‌ای تو این دنیا نداره، جی هیو حالش بد بود، این قضیه از زمان مرگ موهیول به بعد نبود نه، موضوع مال خیلی عقب تراست، موضوع مال خیلی سالها پیشه، موهیول تنها کسی بود که تونست بود جی هیوهه در حال غرق رو ببینه و برای نجاتش تلاش کنه، موهیول تنها دلیل زنده بودن جی هیو بود، اگه موهیول هیچوقت نبود جی هیو سالها پیش این زندگی و رها کرده بود، جی هیو خیلی سال بود که غرق شده بود، جی هیو خیلی سال بود که دیگه زنده نبود.
جی هیو پوزخندی به برادرش زد، اون گفته بود که میتونه جی هیو رو درک کنه؟؟
چطور میتونه اینکارو بکنه وقتی حتی نفهمید که خواهرش داره با چه هیولایی تو تموم این سالها دست و پنجه نرم میکنه!
جی هیو با خودش فکر کرد :

چرا هیچکس غیر از موهیول برای نجات دادنش تلاش نکرد؟؟
چرا هیچکسی غیر از اون برای کمک به جی هیو تلاش نکرد؟؟

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now