کمک!

828 209 55
                                    

جونگ کوک ساعتشو از دور مچ دست چپش باز کرد و رو میز کوچیکی که کنارش بود گذاشت، خمیازه بلند بالایی کشید و نفسشو با خستگی بیرون داد، جیمین رو به روش، روی مبل سرمه ای رنگ چهارزانو نشسته بودو با لبه آستین سوییشرت مشکیش ور میرفت، صدای موزیک بی کلامی که رو کمترین درجه صداش بود فضای سنگین بین اون دوتا رو قابل تحمل تر میکرد!
جونگ کوک بیستمین خمیازشو کشید و بی حوصله به جیمین چشم غره ای رفت:

_خب؟؟؟

جونگ کوک سکوت آزاردهنده ای که بینشون افتاده بودو شکوند و با چشمای منتظرش برای گرفتن اطلاعات بیشتر به جیمین غمگین ‌‌‍‌رو به روش زل زد:

_خب؟؟منظورت چیه که خب؟؟ رفت دیگه!

جیمین با حالت شکست خورده ای جملاتشو زیرلب زمزمه کرد و جونگ کوک با حرص بهش توپید:

_رفت دیگه؟؟ همین؟؟ یعنی اصلا علاقه ای به برگشتنش نداری؟؟ پس دیگه این همه زانوی غم بغل گرفتنت واسه چیته؟؟

+کی گفته که من دلم نمیخواد که اون برگرده؟؟ چرا مضخرف میگی؟؟ یعنی چی که علاقه ای به برگشتنش ندارم؟من فقط....من فقط جرات اینکه دوباره رو به روش قرار بگیرم و ندارم، ازش خجالت میکشم..هرچند حتی اگه بخوام ببینمشم نمیتونم! اصلا نمی‌دونم کجاست!!

جیمین با ناراحتی دستاشو تو موهاش برد و چنگ آرومی بهشون زد، جونگ کوک از جاش بلند شدو دستاشو تو جیبای هودیش جا داد، با حالت متفکری به تابلوی دریای رو به روش خیره شد و لپاشو باد کرد، از گوشه چشمش تهیونگی رو که با بی‌خیالی رو اپن نشسته بودو پاهاشو تو هوا تاب میداد پایید.
کامل به سمتش چرخید و با نگاهش حرکت پاهای اونو تو هوا دنبال کرد، صدای آروم تهیونگ که با لحن سرزنش آمیزی بود تو گوشش پیچید:

_انقدر چوب خشک بازی درنیار کوک!! بنظر میاد دوست خوبی بعداً برات بشه!

جونگ کوک به جیمینی که هنوز چهارزانو رو مبل نشسته بود چپ چپ نگاه کردو زیرلب زمزمه کرد:

+صد سال سیاه نمی‌خوام این بشر رفیق من بشه!!

با صدای بلندتری، جوری که جیمین بشنوه گفت:

+بنظرت می‌تونه کجاها رفته باشه؟؟ گفتی رفته خارج؟؟ اونجا فامیلی چیزی نداره؟؟؟؟نکنه بورسیه تحصیلی، چیزی گرفته؟؟

جیمین تند تند سرشو به چپ و راست تکون دادم گفت:

×نه نه، بورسیه تحصیلی نگرفته، درسش تموم شده!
فک میکنم رفته کانادا، آخه همیشه میخواست اونجا بره، بدبختانه اصلا نمی‌دونم آشنایی تو خارج داره یانه....ولی فک کنم بتونم بفهمم، میتونم از پسرعمه کوچیکش که تو سئول زندگی می‌کنه بپرسم، شمارشو دارم!

جیمین با عجله گوشیشو از تو جیب شلوارش بیرون اوردو دنبال شماره ای که میخواست شروع به گشتن کرد.

با پیدا کردن شماره ای که دنبالش بود برای چند لحظه مکث کرد و بعد، روی گزینه تماس کوبید، جونگ کوک که استرس ناجور جیمین ناخودآگاه به اونم سرایت کرده بود رو مبل، کنار جیمین رو زانو نشست و چهار چشمی به تلفنی که کنار گوش جیمین بین دستش از استرس ویبره می‌رفت خیره شد.
جونگ کوک با انگشت محکم به بازوی جیمین سیخونک زد و بهش گفت که بزاره رو آیفون تا اونم بتونه بشنوه!
بالاخره بعد از چندتا بوق کوتاه صدای متعجب پسرکی که باهاش تماس گرفته بودن تو گوش جفتشون پیچید:

~چیمی هیونگ؟؟

جیمین که بنظر میومد چیزی یادش اومده محکم با دسته دیگش به پیشونی خودش کوبید و سریع پسرک پشت خط و پیچوند:

+ببخشید اشتباه تماس گرفتید!!

جونگ کوک با شنیدن حرف احمقانه جیمین چشماش از شوک گرد شدو محکم زد پس کله جیمین!

~ببخشید؟؟ولی شما تماس گرفت....

جیمین از ترس گندی که به بار آورده بود سریع تماسو بدون اینکه بزاره پسره دیگه حرفشو تموم کنه قطع کرد!!
به محض قطع شدن تماس، صدای داد کوک به هوا رفت:

_احمق!!، خودت زنگ میزنی بعد میگی اشتباه گرفتید؟؟

جیمین آهی کشیدو چندتا مشت تو هوا پروند:

~وای خداجون ابرو دیگه برام نمونده!حالا چیکار کنم): الان فک می‌کنه دیوونه زنجیری ای چیزی شدم!!

جیمین لپاشو محکم با دوتا دستاش چسبیده بودو رسما تو فاصله دو سانتی گوش جونگ کوک داشت با تمام وجود از خجالت جیغ و داد میکرد!
جونگ کوک با کفه دست صورته جیمین و به عقب هل داد و با حرص بهش توپید:

_اصلا چرا یدفعه ویندوز پروندی قاطی کردی؟؟کرمی، چیزی داری؟؟

جیمین چشم غره ای به کوک رفت و به دماغش که بخاطر فشاره کفه دسته کوک تقریبا له شده بود دستی کشید!

+اینجوری کردم چون یهو یادم اومد که کدوم یکی از فامیلاش تو خارج زندگی میکنه!

جونگ کوک با هیجان به جیمین زل زد و تند تند پرسید:

_کی؟؟ بگو دیگه! جونت بالا بیاد!

جیمین با لبای اویزون به رو به روش زل زد و گفت:

_برادره همین پسری که الان بهش زنگ زدم!!

جونگ کوک با تعجب به جیمین نگاه کردو پرسید:

_خب؟؟ الان باید خوشحال باشی که! حداقل الان یه حدسی در مورد اینکه کجا رفته داریم!!
بگو ببینم، اونقدری باهم صمیمی بودن که اون بخواد پیشش زندگی کنه؟؟

جیمین آهی کشید گفت:

+بخاطر همین ناراحتم! چون می‌دونم که امکان ندارد بخواد پیشه اون زندگی کنه! این دوتا به حد مرگ از هم متنفرن!! اصلا خانواده هاشون از خیلی وقت پیش باهم خصومت داشتن! این پسره آلمان زندگی میکنه..

جونگ کوک که حالا بادش خوابیده بود به پشتی مبل تکیه داد و زیرلب زمزمه کرد:

_حداقلش الان می‌دونیم که هرجایی رفته باشه، آلمان نرفته!!

++++++++++++++

بخاطر این تاخیر متاسفم! هم پسورد واتپدم یادم رفته بود و هم دانشگاه جیگردرار تر از اونیه که تصور میکردم!!😪😥

خب! در مورد داستان چی فکر میکنین؟؟

امیدوارم این پارت و دوست داشته باشین
ووتم یادتون نره!!

Exam💜💙

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now