یا الان یا هیچوقت!

718 196 47
                                    

نفس عمیقی کشید و دستی به موهاش کشید، چهره ی توی آینه هنوزم بهش پوزخند میزد.
پشت به آینه ایستاد و از پنجره به هوای گرفته بیرون نگاهی انداخت.
دستاش از استرس زیاد عرق کرده بودن.
با بی حوصلگی خیسی دستاشو با کنار شلوارش شلخته وار خشک کرد و بعداز گرفتن گوشی و هندزفریش از اتاق هتل بیرون زد.
برای چند لحظه جلوی در اتاق جونگ کوک مکث کرد ولی بدون اینکه در بزنه به راهش ادامه داد.
باید تنهایی به دیدن دوجین میرفت.
باید ازینجا به بعدو تنهایی میرفت‌.
میترسید؟!استرس داشت؟! قطعا!
مطمئن بود که اگه یذره دیگه میزان استرس و فشاری که الان روش بود بیشتر میشد، از پا می افتاد.
الکس مورگان بیرون هتل منتظرش ایستاده بود تا جیمین و بهمون آدرسی که داشت برسونه.
آدرسی که جیمین و به محل کار دوجین میبرد.
از هتل تا محل کار دوجین فاصله زیادی نبود، ولی بااین حال بازم زودتر از اون چیزی که جیمین فکر می‌کرد رسیدن.
به محض اینکه وارد آسانسور شدن و الکس دکمه ی طبقه ی چهارم و فشار داد، جیمین حس کرد که میخواد همونجا غش کنه و دیگه هیچوقت بهوش نیاد!
در آسانسور باز شد ولی جیمین بی حرکت سرجاش ایستاده بود، با خودش فکر کرد، یعنی دوجین هنوزم دوستش داره یا دیگه ازش متنفر شده؟!
الکس دستشو کشیدو از آسانسور بیرون اوردش ولی به محض اینکه خواست در مطب و باز کنه دستای جیمین مانعش شدن.
بلافاصله گوشیشو از تو جیب کاپشن سرمه ای رنگش دراوردو شماره ی جونگ کوک و گرفت.
یه بوق، دوتا بوق، سه تا بو..

_ جیمین!!؟

صدای گرفته کوک تو گوشش پیچید و باعث شد که احساس دلگرمی کنه.

+ من...من الان جلوی در مطبشم!
ولی احساس میکنم که دارم میمیرم، استرس دارم و الانه که جا بزنم و برگردم!
دلم میخواد اینبارم مثل دفعه های قبل فرار کنم، دلم میخواد همه چی رو پشت سرم ول کنم و فرار کنم.
دلم میخواد چشمامو ببندم و یه گوشه ی اتاقم تو خودم کز کنم و وانمود کنم که هیچی نمیشنوم!

جونگ کوک به ارومی خندید و بعداز مکث کوتاهی گفت:

_ بستن چشم هايت چيزی را تغيير نمی دهد. هيچ چيز فقط به خاطر اينكه تو آنچه را دارد اتفاق می افتد نمی بينی ناپديد نمی شود. در حقيقت بار ديگری كه چشم هايت را باز كنی اوضاع حتی خيلی بدتر خواهد بود.
دنيايی كه ما در آن زندگی می كنيم اين چنين است. چشم هايت را كاملا باز نگه دار. فقط يك ترسو چشم هايش را می بندد. بستن چشم هايت و گرفتن گوش هايت زمان را متوقف نمی كند..
اینو یبار تهیونگ بهم گفته بود! فکر میکنم یه تیکه از متن کتاب کافکا در کرانه بود.
این بچه اون کتاب و از بر بود!
جیمین، فرار کردن چیزی و حل نمیکنه که هیچ، بدترم میکنه!
به خودت بگو یا الان یا هیچوقت!
اگه واقعاً دوجین و دوست داری باید برای داشتنش بجنگی.
نزار بیشتر از این به بدون تو زندگی کردن عادت کنه.
برای یبارم که شده برای چیزی که میخوای بجنگ و همینجوری رهاش نکن.
بیشتر از این قلب دوجین و نشکن.
من این همه راه و همراهت نیومدم که پا پس کشیدنت و ببینم، یادت نرفته که! اگه کاری نکنی که دوجین دوباره برگرده پیشت تورو جلوش اتیش میزنم!
به نفعته که تمام زورتو بزنی.
حالا هم این تلفن کوفتی و قطع کن و برو تو و ببینش، یادت نره که بهش بگی چقدر برات بودنش مهمه.
فعلا جیمین شی.

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now