من خوشبختم!

774 194 74
                                    

(فلش بک)

تهیونگ با لبخند عمیقی که رو لبهاش جا خوش کرده بود با ذوق بند ساک ویالونش و رو دوشش جابجا و سرعت قدماش و بیشتر کرد تاهرچی زودتر به ساحل برسه.
با خوشحالی بخشی از راه و لی لی میکرد و برای مغازه دارا و همسایه ها دست تکون میداد.
تو یه لحظه حواسش پرت شد که نزدیک بود بخاطر از دست دادن تعادلش زمین بخوره.
با ترس دو دستی ساک ویالونشو چسبید که مبادا ساز ارزشمندش آسیبی ببینه.
بعدازینکه تونست تعادلشو حفظ کنه نفس عمیقی کشید و با استرس، با دقت بیشتری به راه رفتنش ادامه داد.
وقتی رسید اول از همه چشم غره ی بدی به شن های ساحل رفت و بعد کفشاشو در آورد و پاچه های شلوار جین آبی تیرشو به بالا تا کرد،
و درست لحظه ای که اب دریا پاهاشو لمس کرد با صدای آرومی خندید و به ویالونش اشاره زد:

_هیونگی!ببین، دونسنگه کیوتت داره ویالون یاد میگیره! الان حتما کلی بهم افتخار میکنی مگه نه؟؟
موهیول هیونگ، راستشو بخوای من هنوزم گاهی اوقات یادم می‌ره که نیستی، بعضی وقتا واقعا دلم یکی ازون بغلای معروفتو میخواد، دلم برای اینکه صدام بزنی ته کوچولو تنگ شده هیونگ..
ولی خیالت راحت باشه، من حالم خوبه، می‌دونم اینو هردفعه که میام اینجا بهت میگم، ولی بزار ایندفعم بهت بگم که من چقدر عاشق جونگ کوکم، من واقعا دوستش دارم هیونگ، وقتایی که ازش دورم انگار که آنفولانزا گرفته باشم تمام تنم شروع می‌کنه به درد گرفتن!
احساس میکنم بهش معتاد شدم، جونگ کوکی دلیل حاله خوبه این روزای منه، دلیل لبخندای سر صبحم، دلیل زندگی کردن و ادامه دادنم، همشون جونگ کوکه!
عاشق اون لحظه هایم که فکر می‌کنه حواسم نیست و تمام مدت بهم خیره میشه و لبخند میزنه.
من خیلی دوستش دارم هیونگ، احساس میکنم تمام قلبم تو دستای اونه.
اصلا نمیتونم از عکس گرفتن ازش دست بکشم، چهرش مثل یه شاهکار هنری!
باید وقتایی که با چشمایی که رسما ازشون قلب میزنه بیرون بهم خیره میشه رو ببینی.
من خوشبختم موهیول هیونگ، واقعا خوشبختم، حالا میفهمم که چرا حتی تو آخرین لحظه عمرتم با خوشحالی لبخند میزدی...چون توام مثل من خوشبخت بودی!
بهت افتخار میکنم هیونگ، امیدوارم توام بتونی یه روزی بهم افتخار کنی.
دوستت دارم بهترین هیونگ دنیا..

با سرو صدا وارد خونه شدو درحالی که پله ها رو با سرخوشی، دوتا یکی طی میکرد پدرشو صدا زد:

_بابایی؟؟ بابا، کجایی؟بابایی؟؟

بعد چند لحظه، وقتی جوابی از طرف پدرش نگرفت، بااسترس سرجاش ایستاد و دوباره پدرشو اینبار با نگرانی صدا زد:

_بابایی؟؟ کجایی؟؟

با نگرانی به طرف اتاق پدرش رفت و وقتی پدرشو خوابیده رو تختش پیدا کرد با ترس به سمتش دویید.
کنار پدرش رو تخت نشست و اول از همه نفساش و چک کرد، تقصیر خودش نبود، واقعا دیگه تحمل از دست دادن کسی دیگه ای که تیکه از وجودش بودو نداشت.
به ارومی پدره خوابیدش رو تکون داد تا بیدار شه، وقتی چشمای پدر خستش باز شد و بهش نگاه کرد، لبخند عمیقی رو لبهاش نشست و پیشونی باباش رو بوسید.

_بابایی؟؟ تو که منو ترسوندی! چرا تاالان خوابیده بودی؟ جاییت که درد نمیکنه؟؟ اگه حالت خوب نیست بیا بریم دکتر.

یون سانگ لبخندی بهش زد و دستاشو برای بغل گرفتن پسر کوچیکش باز کرد، تهیونگ معطل نکرد و خودشو تو بغل گرم پدرش جا داد، دستای یون سانگ به ارومی روی موهای تهیونگ نشست و سر پسر شیرینش و نوازش کرد.

+ من حالم خوبه تهیونگی، فقط یذره سر درد داشتم و الان بهترم، لطفا انقد نگرانم نباش بچه جون!
پیش جونگ کوکیت بودی؟

تهیونگ چشماش و بست و نفس عمیقی کشید، پدرش قطعا بوی بهشت و میداد.

_ اره، پیش کوکیم بودم، داره بهم ویالون زدن یاد میده، یه روز که خوب یاد گرفتمش، باهم برات می‌زنیم..

+ چطوره تا روز تولدت صبر کنم؟؟ فکر کنم تا اون موقع بتونی توش کلی پیشرفت کنی!

تهیونگ کودکانه با ذوق خندید و بیشتر تو بغل پدرش فرو رفت:

_اره، روزه تولدم خوبه، به کوکی هم میگم تا خودشو اماده کنه، قراره برات اون شب یه کنسرت بزاریم، یه کنسرت اختصاصی فقط برای جناب کیم یون سانگ..

تهیونگ یذره از جاش بلند شد تا بتونه کاپشنشو از تنش در بیاره، وقتی نگاهش به کتاب روی میز افتاد، سریع اونو قاپید و ورقش زد.
تهیونگ جز به جز کلمات اون کتاب و از بر بود، وقتی به صفحه ی دلخواهش رسید لبخندی زد و دوباره، اینبار کتاب به دست به بغل پدرش برگشت، یون سانگ باارامش چشماشو بست و منتظر شد تا پسرش قسمتی که از کتاب مورد علاقش انتخاب کرده بودو براش بخونه:

_ خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست. یا تقصیرِ من. تقصیر پیشگویی ها هم نیست، یا نفرینها یا دی ان ای، یا پوچی. تقصیر ساختار گرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست.

همه می میریم و ناپدید می شویم، ولی علتش این است که نظامِ خودِ دنیا را بر پایه ی ویرانی و فقدان گذاشته اند. زندگی ما سایه هایی از این اصل رهنماست. مثلا باد می وزد. می تواند بادی شدید و خشن باشد، یا نسیمی ملایم.

اما سرانجام هر بادی فرو می میرد و ناپدید می شود. باد شکل ندارد. فقط حرکت هواست، باید به دقت گوش بدهی، بعد استعاره را می فهمی ...

تهیونگ وقتی بخواب رفتن پدرش و دید لبخندی زد و کتاب "کافکا در کرانه" رو بست و کنار خودش گذاشت، سرشو روی دست پدرش تنظیم کرد و بخواب رفت.

یون سانگ شی داشت خواب ویالون زدن پسرش رو تو شب تولدش میدید....خوابی که هیچوقت تعبیر نشد..

_______

Esam💜💙

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now