آبی!

939 197 122
                                    

این پارت رو با اهنگ: up, up and away
Chance pena
نوشتم، به شدت توصیه میکنم که با همین آهنگ بخونیدش چون اینجوری خیلی بهتر میتونین حال و هواش رو حس کنین💙💜 تو کانالمم میذارمش میتونین ازونجام پیداش کنین.

شرط این پارت سی ووت(:
____________________

_ تهیونگ بی پروا بود.
شاید از اول اینطوری نبود اما، بعد از مرگ موهیول همه چیز برای اون عوض شد.
بعد از رفتن هیونگ، یه روز صبح از خواب پاشد و بهم زنگ زد، با صدایی که دیگه غمگین نبود و نمی لرزید، بهم گفت که میخواد از این به بعد تا لحظه‌ی مرگش، بی پروا و آزاد زندگی کنه، به جبران تمام لحظاتی که موهیول از دست داد و ندید، اون میخواست بجاش زندگی کنه.
و اینکارم کرد!
تهیونگِ من، رفیق زندگی و مالک قلبم بود.
تنها چیزی که میتونم الان بگم اینه که، دلم خیلی براش تنگ شده.
و حالا شاید این منم که باید بجای اون زندگی کنم و نبودنش رو جبران کنم.

جونگ‌کوک به سختی ازجاش بلند شد و با قدم های ضعیفی به سمت تابلوی نقاشی ای که روی دیوار خونه بود رفت و جلوش ایستاد:

_ میبینی که چقدر زیباست؟!
شاهزاده کوچولوی من، حالا رفته به سیاره ی خودش ولی یادش رفته که گلش رو اینجا جا گذاشته.
یادش رفته که گلش، چقدر اینجا دلتنگ و چشم به راهشه.
من سالهاست که منتظرم اون برگرده، هرشب قبل از خواب پنجره‌هارو باز میذارم، کلید رو زیر گلدون توی حیاط میذارم، تا اگه خواست برگرده تمام راه‌ها به روش باز باشه ولی اون هیچوقت نیومد.

میخواست سرجاش برگرده اما بی هوا سرش گیج رفت و محکم روی زمین افتاد، صدای داد پسری که روی مبل نشسته بود بلند شد و با ترس به سمت پدرش دویید..
.
.
.
.
.
(آلمان)

بی حوصله مشغول جمع کردن وسایلش بود که صدای تقه ی کوتاهی بلند و بلافاصله در اتاق باز شد.
میدونست که کسی غیر از جیمین نمیتونه اینجوری وارد اتاقش بشه پس بدون اینکه حتی برگرده به کارش ادامه داد.
جیمین با استرس به سمت تنها رفیقش قدم برداشت و با فاصله کنارش ایستاد:

_ عه...خوبی؟!

جونگ‌کوک برای لحظه ای دست از کارش کشید و سر بلند کرد تا نگاهی به پسر کنارش بندازه:

+ خوبم!

برای اطمینان دادن بهش یه لبخند ظاهری هم به صورتش اضافه کرد و دوباره مشغول پر کردن چمدونش شد:

_ ببین، فقط میخواستم بگم که....دوست شدن باهات یکی از بهترین اتفاقات زندگیم بود!

گفت و نگاهش رو به سقف سفید بالای سرش داد، جونگ‌کوک اینبار کاملا دست از کارش کشید و به سمت جیمین چرخید، بعد از چند لحظه مکث کوتاه آهی کشید و دستهاش رو از هم باز کرد و با لبخند گفت:

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now