راه حل

697 183 55
                                    

آهنگ پیشنهادی برای این پارت:

🎵 Jeremy Zucker, you were good to me
__________________

تو اتاق رو تختش دراز کشیده بودو بی هدف به سقف سفید بالاسرش خیره شده بود.
گوشی تلفنش کنارش رو تخت افتاده بود، دیگه حتی حوصله ی دوباره چک کردنش رو هم نداشت.
همیشه از بی خبری متنفر بود، از بی خبر بودن خاطره ی خوبی نداشت.
با کلافگی نگاهشو به ساعت دیواری ساده ای که روی دیوار کنارش بود انداخت و حرکت عقربه هاشو با چشماش دنبال کرد.
چند ساعتی بود که از زنگ جیمین بهش گذشته بود و جونگ کوک اصلا حس خوبی به این قضیه نداشت، میدونست اتفاق بدی برای دوست جدیدش افتاده.
تهیونگ اما به ارومی روی صندلی کنار تخت نشسته بود و درحالی که اهنگ قشنگی و زیرلب زمزمه میکرد با بندای باز شده ی کفش آل استار آبی رنگش بازی میکرد.
به محض اینکه ساعت یازده شد جونگ کوک با بی حوصلگی نفسشو بیرون داد و پشت به ساعت و رو به تهیونگی که رو صندلی نشسته بود چرخید:

+ تو که آدم صبوری بودی کوکی، این همه بی حوصلگی برای چیه؟!

جونگ کوک خیره به حرکت انگشتای کشیده ی تهیونگ تلخندی زد:

_ بودم، من قبلاً ادم صبوری بودم! اگه بخوام دقیق تر بگم، من بعد از مرگ تو دیگه نتونستم صبور باشم.
مرگ تو همه ی صبر منو باخودش برد.
تک تک اون ثانیه هایی که عقربه ی ساعت شمارو از عدد هفت دور میکردن، صبر منو هم با خودشون میبردن.
من تو اون بی خبری چندساعته از تو جون دادم تهیونگ.

تهیونگ با ناراحتی دستاشو پس کشید وقتی فهمید که جونگ کوک میخواد دستاشو بگیره.

+ نکن، اینکارو با خودت نکن جونگ کوک!
تو میدونی که نمیتونی لمسم کنی، پس الکی برای گرفتن دستایی که نمیتونی تو دستت بگیری تلاش نکن.

جونگ کوک با مظلومیت زمزمه کرد:

_ ولی من دلم برای گرفتن دستات تنگ شده.

+ اما من واقعی نیستم کوکی! بخودت بیا، من فقط یه تصورم، تو نمیتونی دستای کسی که داری تصورش میکنی و بگیری.

_ ولی تو اینجایی، همین برام کافیه.

تهیونگ با ناراحتی نگاهشو از جونگ کوک گرفت و زمزمه کرد:

+ نه کوک، من اینجا نیستم! متاسفم اما من مردم، دیگه نمیتونم کنارت باشم.

یه قطره اشک از گوشه ی چشم جونگ کوک سر خورد و روی بینیش افتاد.
تهیونگ اما فقط محو لبخندی شد که روی لبای جونگ کوک نقش بسته بود.

_ نه تهیونگ، تو حتی اگه مرده ام باشی، بازم کنارمی.
درسته که من نمیتونم لمست کنم اما میتونم حست کنم.
تو هیچوقت منو به حال خودم ول نمیکنی.
چون تو انقدر دوستم داری که توان ترک کردنم و نداری.

جونگ کوک اما اینبار دیگه مثل همیشه موقع حرف زدن با تهیونگ به تصوری که خودش ساخته بود نگاه نمیکرد، اون داشت با تهیونگ واقعی حرف میزد.
سکوت اتاق با کوبیده شدن در شکست.
جونگ کوک بلافاصله بلند شدو به سمت در رفت چون میدونست که کی پشت دره.
به محض باز شدن در جیمین بی توجه به جونگ کوک داخل اتاق اومد و خودش با صورت رو تخت پرت کرد!
کوک چشماشو چرخوند و در و بست:

Sunken  (Him2)Where stories live. Discover now