پارت بیست و نهم: رب لوبیای سیاه

2.1K 508 59
                                    

تو برده‌ی چیزهایی میشوی که سرکوب می کنی.

اشو
...............................................................

درحالیکه یونگی قرص هوسوک رو همراه با یه لیوان آب، به دستش می داد، سه نفر دیگه مشغول چیدن وسایل ناهار وسط اتاق بودند.

از اونجایی که اغلب بیرون غذا می خوردند، تا حالا نسبت به تهیه یک میز کوچک پایه کوتاه مخصوص غذا، احساس نیاز نکرده بودند.

ولی یک هفته ای بود که در راستای برنامه مراقبتی از هوسوک که توسط یونگی تدوین شده بود، نوبتی آشپزی می کردند. امروز هم نوبت آشپزی جونگکوک بود. از اونجایی که نامجون آشپزی نمیکرد، مسئولیت ظرف شستن رو برعهده داشت.

جونگکوک بالاخره در چهارچوب در ظاهر شد و درخواست کمک کرد:

_ هیونگا؟ یه مشکلی هست!

جیمین درحالیکه چهار زانو روی زمین نشسته بود و مشغول لیس زدنِ سسی بود که پشت دستش ریخته بود، پسرک رو برانداز کرد.

جونگکوک با آستین های بلندی که تا زیر آرنج بالا کشیده بود و پیش بند آشپزخونه‌ش، بامزه بنظر می رسید.

یونگی پرسید:

_ چه مشکلی؟

جونگکوک همونطور که کارد آشپزخونه رو توی دستش داشت، با ساق دست راست موهاش رو عقب روند و غر زد:

_ کمک لازم دارم.

چند ثانیه ای سکوت حاکم شد. یه جورایی همه منتظر تهیونگ بودند که مثل همیشه بپره وسط و مسئولیت کمک به کوک رو بر عهده بگیره. حتی خود جونگکوک هم همین انتظار رو داشت ولی خبری نشد.

تهیونگ حتی برای یک ثانیه، به اندازه ی یک نگاه کوتاه و سرسری هم، سرش رو بالا نیاورد. انگار که با همه ی وجودش مشغول تزئین کردن گوشه ی بشقاب ها، با سس و هویج های خرد شده بود.

یا به نظر جیمین، درواقع تهیونگ با همه ی وجود مشغول نادیده گرفتن جونگکوک بود.

یونگی فکر کرد حالا حالاها قرار نیست از شر تهیونگ افسرده خلاص شن و نامجون کمی احساس همدردی میکرد.

جین که تازه رسیده بود، از پشت سر کوک سرک کشید و همه رو از افکارشون نجات داد:

_ صبر کن لباسامو عوض کنم، میام کمکت.

جونگکوک با قیافه ی آویزون، آخرین نگاه رو به تهیونگ انداخت. خیلی بد دلش رو شکسته بود؟
که البته با تکون خوردن و بالا اومدن سر پسر، کوک جهت نگاهش رو به سرعت تغییر داد.

تهیونگ با چشم هایی که مثل همیشه برق شیطنت داشت، جین رو برانداز کرد:

_ ببین کی اینجاست! جینی! واو نسبت به تصوراتی که از اولین دوست دخترِ نامجون هیونگ داشتم، یکم، البته خیلی کم مردونه تری بانو!

THE ROOMMATES|CompletedWhere stories live. Discover now