پارت سی و هشتم: گمشده lost

1.9K 467 113
                                    

بیدار شدن از خواب
شباهت گریزناپذیری به تولد دوباره دارد.
شما بدون هيچ گذشته‌ای از خواب برمی‌خیزید
بعد با چند خمیازه و باز و بسته کردن چشم‌های‌تان
گذشته‌تان را از نو جمع می‌کنید.
تکه‌های پراکنده‌ی خاطرات‌تان را بُر می‌زنید
و براساس تقدم و تأخر زمانی مرتب‌شان می‌کنید
تا خود را برای رودررویی با زمانِ حال آماده کنید.

جزیره‌ی شاتر
دنیس لهان

.............................................................

جین در حالیکه از پله ها بالا می‌رفت، مشغول مرتب کردن موهاش با دست بود که یکی از بچه های خوابگاه، با خوشحالی راهش رو سد کرد و ضربه محکمی به شونه‌ش زد:

_ هِی پسر! تبریک میگم!

و با عجله از کنارش گذشت و در پیچِ پاگرد گم شد.

جین با گیجی پلکی زد و چون دلیلی برای تبریک شنیدن، پیدا نکرد، فرض رو بر این گذاشت که پسرک عجول، اشتباه گرفته و به راهش به سمتِ اتاق ادامه داد.

پشت در اتاق ایستاد و مشغول جستجوی کلیدش شد که پسری که در اتاق بغلی زندگی میکرد، روی سرش هوار شد و به گرمی در آغوشش کشید:

_ خیلی برات خوشحالم سوکجین!

چشم های جین ریز شدند و زیر لب غرید:

_ تهیونگ!

.....................................................

بارونِ ناگهانی و شدیدی شروع شده بود. جیمین، دوست‌های زیادی داشت و پاتوق‌های مختلفی برای وقت گذروندن. به همین دلیل یونگی، با وجودِ تمام سال‌هایی که چشم از پسرک برنداشته بود، هنوز مطمئن نبود که دقیقا کجا میتونه پیداش کنه.

درحالیکه آب از سر و روش چکه میکرد، وارد سومین باری که احتمال می‌داد جیمین رو پیدا کنه، شد.

صدای موزیک کر کننده بود و پیدا کردن کسی، در بین بدن هایی که در نور لیزرها هماهنگ با موزیک در هم می لولیدند، راحت نبود.

راحت نبود اگر یونگی نمی‌دونست الان پسرک یه گوشه چمبره زده، زانوهاش رو بغل کرده و با دوست خیالی‌ش حرف میزنه.

بنابراین از شلوغی ها فاصله گرفت و همونطور که حدس میزد جیمین رو در راهرو‌، روی پله‌های منتهی به طبقه دوم پیدا کرد.

کمی نزدیک‌تر شد تا جایی‌که قادر به تشخیص صدای پسر باشه.صداش گرفته بود و کلمات رو نصفه نیمه ادا میکرد:

_ تو هم می‌دونستی نه؟ تو هم همدستِ یون یون هیونگی؟ چرا نمیاد پس؟

یونگی ناباور قدمی به عقب برداشت. همیشه به این لحظه، فکر کرده بود. از همون روزی که مین مین توی اتاق سفید و بی‌روحِ بیمارستان به هوش اومد و نگاهی از سرِ غریبگی به یونگی انداخت.

THE ROOMMATES|CompletedWhere stories live. Discover now