پارت هفتم:تهیونگ1_جونگکوک0

3.2K 650 134
                                    

جیهوپ درحالیکه از مهمان بودن سر کلاس لذت میبرد چون لازم نبود به درس و استاد اهمیت بده و روی سوژه ها تمرکز کرده بود_البته شصت درصد مواقع سر کلاس به درس و استاد اهمیت نمی داد نه اینکه رشته ش رو دوست نداشته باشه،تربیت بدنی و ورزش جذاب ترین کلمه هایی بودند که می شناخت!اسم رشته ش رو که تلفظ می کرد ار هیجان نفس توو سینه ش گره میخورد ولی خب بعضی دروس تئوری واقعا چرت و پرت بودند و خسته کننده!بهرحال حسن مهمانی این بود که بدون عذاب وجدان و نگرانی درس گوش نمیداد_که یهو از ناکجا آباد،درست زمانی که استاد رو به تخته و پشت به کلاس بود، بوسه ای روی گونه ش نشست و رسما سکته ش داد.

(*مهمان شدن سر یک کلاس:اینطوریه که شما اون درس رو نداری ولی به دلایلی مستمع آزاد میری می شینی سرکلاس!معمولا استادای باسواد، دانشجوها سرکلاسش مهمان میشن که استفاده کنن از دانشش ولی خب اینجا هدف تهکوک و جیهوپ کار دیگه س!)

برای چند ثانیه بی حرکت با چشم های درشت شده ش به جلو زل زده بود بدون اینکه درواقع چیزی ببینه و کسی توی مغزش خودش رو به دیواره های جمجمه ش میکوبید،چنگ مینداخت و فریاد میزد:
پوستش جور عجیبی خشن و زبر بود،انگار..انگار..
یا خداااا..ته ریش داشت!!
یه مرد،گونه ش رو بوسیده بود و این یعنی سونگ جونگ!

بعد از اینکه مغزش بالاخره موفق شد شرایط رو تحلیل کنه،به سختی بزاق نداشته دهن خشک شده ش رو قورت داد و به آرومی گردنش رو چرخوند و گوشه ی لبهاش رو به زحمت به طرفین کشید و لبخند مصنوعی و ابلهانه ای زد:

_جونگی!

سونگ جونگ که کنارش نشسته بود درحالی که جزوه ش رو روی میز میذاشت،بدون اینکه نگاه مشتاقش رو از هوپ بگیره لبخند زد:

_سوکا!!تو بی نظیری!بخاطر من از خواب صبحت زدی و سرکلاس هشت صبحم اومدی تا سورپرایزم کنی!!واقعا سورپرایرز شدم پسر!

جیهوپ با خودش فکر کرد درواقع از خواب عزیز کله صبحم زدم تا زودتر تکلیف کلمه ی"ددی"رو مشخص کنم.

که دست سونگ جونگ روی زانوی چپش نشست و از هپروت بیرون آوردش؛سعی کرد عذاب وجدانش رو پشت نقاب لبخند پررنگش پنهان کنه و دستش رو روی دست همگروهی ای که داشت ازش سواستفاده میکرد،گذاشت و سعی کرد پشت دستش رو نوازش کنه که البته موفق نشد خودش رو به این کار راضی کنه،پس فقط دستش رو بی حرکت روی دست سونگ جونگ نگه داشت.

.................................

جیمین،درحالیکه دست راستش رو داخل جیب شلوار جینش فرو برده بود و با کسی صحبت می کرد،از کلاس آواشناسی فرانسه خارج شد و سمت سلف غذاخوری حرکت کرد که چشمش به جونگکوک افتاد؛که مقابل تابلوی اعلانات راهرو دانشکده ایستاده بود،با ناباوری صداش کرد و زمانی که کوک چرخید تا دنبال منبع صدا بگرده،با عجله خودش رو بهش رسید:

THE ROOMMATES|CompletedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang