_هیونگ؟حواست کجاست؟!
جیمین پرسید درحالیکه دستش رو جلوی صورت یونگی تکون میداد.
یونگی نگاه ماتش رو از دیوار رو به روش گرفت ، به جیمین داد و گیج زمزمه کرد:ها؟؟!
جیمین،ابروهاش رو درهم گره کرد و پرسید:
_میگم چرا ماتت برده هیونگ؟!تلفن کی بود؟چیزی شده؟!
چهره ی مات یونگی در یک لحظه،درهم مچاله شد و نالید:بیچاره شدمممم!
و خودش رو رها کرد ، به پشت، روی تشک افتاد و تکرار کرد:
+بیچاره شدم!
_چی شده مگه؟!!
+مامانم جیمین!مامانممم داره میاد سئول!
جیمین،متعجب پرسید:
_خب بیاد!مگه چیه؟!
+خونواده م فک میکنن من پزشکی میخونم!
جیمین سری تکون داد و خواست رد شه و بره به کارش برسه که مغز خوابالودش تازه آنالیز کرد یونگی دقیقا چی گفته!
درحالیکه چشماش درحال بیرون پریدن بود،یک قدم رفته رو برگشت و با صدایی که ناخواسته بلندتر از حالت عادی بود؛پرسید:
_چیییییییی؟؟؟!!!
....................................
تهیونگ،درحالیکه خمیازه می کشید وارد اتاق شد و کوله پشتی ش رو به کناری پرت کرد؛ یه راست سراغ یخچال رفت،بطری آب رو برداشت و سر کشید که گوشی و روپوش سفید پزشکی روی تخت یونگی،توجهش رو جلب کرد!
بطری آب رو پایین آورد و چرخید سمت یونمین که مشغول چیدن یه سری کتاب خیلی قطور داخل قفسه کتابی بودن که قبلا وجود نداشت.
نگاهشو روی باسن برجسته و خوشفرم جیمین فیکس کرد و نیشخند زد:
_دکتربازی می کنین؟!
یونگی آهی کشید و بهش چشم غره رفت؛ تهیونگ نادیده ش گرفت و با نیشخند بزرگتری ادامه داد:
_منم بازی!
ولی بخت باهاش یار بود و قبل از که هدف مشت و لگدهای هم اتاقیاش قرار بگیره در باز شد و جین و جونگکوک هن و هن کنان تابلوی بزرگی رو به زحمت داخل آوردن!
چشمای تهیونگ،دیگه از این گردتر نمیشد؛دهن باز کرد چیزی بگه که در به زحمت کمی باز شد که البته به تابلو خورد و گیر کرد ولی نامجون موفق شد کله ش رو بیاره داخل:
+من با همه اتاقا هماهنگ کردم!همه اوکین!
و انگشت شست و اشاره ش رو بهم چسبوند!
یونگی لبخند کمتر دیده شده ای زد و جواب داد:
_خیلی زحمت کشیدی!ممنونم!
YOU ARE READING
THE ROOMMATES|Completed
Fanfiction**پایان یافته در تاریخ ۶ جولای ۲۰۲۲** _ تفاوت یک دوست معمولی و بهترین دوست؟ خب، یک دوست معمولی قبل از ورود در میزنه ولی بهترین دوستت سرش رو میاندازه پایین، میاد تو و یه راست میره سراغ خوراکیهات. امضا: مین یونگی ژانر: دوستانه، رومنس، دانشجویی، کم...