فصل دوم-قسمت سیزدهم: پاریس

1.2K 306 66
                                    

تو به شب‌های پاریس می‌مانی
آرام، رمانتیک و شاعرانه
کافی‌است مردی به تو برسد
خواه ناخواه شاعر می‌شود

...........................................................

نامجون چند دقیقه‌ای بود که پشت میزِ فلزی قدیمی و بدشکل و قیافه‌ای، منتظر نشسته بود.

به‌رغم تلاش‌هاشون، برای جلوگیری از انتقال جین از بازداشتگاه به زندان، کاری از دستشون برنیومده بود. روالِ قانونی ایجاب میکرد که متهم در زندان منتظر اولین جلسه‌ی دادگاهش بشه.

هوای اتاق گرفته بود و از پنجره‌ی کوچکی که بالاترین قسمت دیوار سمت راست، جایی تقریبا زیر سقف قرار داشت، نور تیز و آزاردهنده‌ای به داخل می‌تابید و گرد و غبار زیادِ موجود در هوای خفه‌ی اتاق رو به رخ می‌کشید.

صدای قیژ قیژ باز و بسته شدنِ در فلزی، توجه نامجون رو به ورودی جلب کرد.

سرباز قدبلند و جدی‌ای وارد شد و به دنبالش پسرکی که لباس خاکستری زندان به تنش زار میزد داخل اتاق کشیده شد.

نامجون از جا پرید. نگاهِ بی‌قرارش تمام اجزای صورت پسر مقابل رو کاوید. موهای تیره‌ی به‌هم ریخته‌ش روی پیشونی ریخته و چشم‌های گود رفته‌ش بی‌رمق و گیج اتاق رو بررسی کردند و بالاخره روی چهره‌ی آشنایی گوشه‌ی اتاق ثابت شدند. به وضوح لاغرتر و رنگ‌پریده‌تر از قبل به نظر می‌رسید.

درحالیکه سرباز با بی‌تفاوتی و بدون ملایمت، دستبندی که دست چپ خودش و پسر رو به‌هم متصل کرده بود، باز می‌کرد، هشدار داد:

_ فقط پانزده دقیقه وقت دارین.

نگاه نامجون از دست‌های در حال کلنجار با دستبند مامور، تا صورت بی‌تفاوتش بالا رفت و سر تکون داد.

جین به محض آزاد شدن مچ‌های لاغرش، لبخند بی‌جونی تحویل پسر کوچکتر داد و پشت میز جا گرفت:

_ بالاخره! بهم گفتن قراره با وکیلم ملاقات داشته باشم.

سرباز از عادی بودنِ جو بین زندانی و وکیلش که مطمئن شد، عقب رفت و از کابین مخصوصی که کنارِ در تعبیه شده بود، دورادور اون‌ها رو زیرنظر گرفت.

پسر کوچکتر به‌محض کمی دور شدنِ سرباز، دست‌های جین رو که روی میز قرار گرفته بودند گرفت و مشغول بررسی مچ‌ دست چپش شد. قرمزی کمرنگ به جا مونده روی مچ‌ پسر، باعث شد نامجون طبق عادت عصبانیتش، دندون‌هاش رو روی هم فشار بده و زبونش رو به گونه‌ی چپش بفشاره.

سوکجین سریع دست‌هاش رو عقب کشید. مردمک‌های لرزونش رو از نامجون دزدید و اطراف اتاق چرخوند. انتظار دیدنِ یک غریبه یا در بهترین حالت تهیونگ رو داشت و حالا با نامجون مواجه شده بود.

نه اینکه دیدنِ پسر، بعد از یک هفته‌ی وحشتناک، خوشایند و آرامش‌بخش نباشه؛ نه.

مشکل اینجا بود که دست‌های جین برای بغل گرفتن پسر و مخفی شدن توی آغوشش ضعف می‌رفتند و کنترلِ قطرات درشت اشک زیر نگاهِ نگران نامجون، ناممکن می‌نمود.

THE ROOMMATES|CompletedWhere stories live. Discover now