فصل دوم- قسمت نهم: اجازه

1.2K 328 47
                                    

اﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:

ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ؟

ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ:

ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، چگونه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟!

برتراند راسل

................................................

جرعه‌ی اولِ شیرموز از گلوی جونگکوک پایین نرفته، صدایی لرزه بر اندامش انداخت. در ورودی ساختمون با صدای بلند و ناهنجاری کوبیده شد و صدای فریاد هیونگش خونه رو پر کرد:

_ هِی جوجه دانشجوی حقوق؟ هنوز اینجایی؟

مادر جونگکوک تلاش کرد متوجه‌ی شرایط بشه:

_ چانگدونگ؟ چی شده پسرم؟

مرد کمی صداش رو پایین‌تر آورد:

_ با اون پسره‌ی هرزه و رفیقش کار دارم اوما. لطفا دخالت نکن.

زن که سر از حرف‌های پسر درنیاورده بود، خواست چیزی بپرسه که تهیونگ از اتاقش خارج شد. برای آخرین بار به جونگکوک تذکر داد " بیرون نیا" و در رو پشت سرش بست.

با نیشخند از خود راضی‌ای که کمتر کسی تا به‌حال روی صورت تهیونگ دیده بود، روبروی مرد خشمگین ایستاد:

_ پس بالاخره جرات کردی از سوراخ موشی که توش قایم شده بودی، بیرون بیای هیونگ‌نیم؟

هیونگ‌نیم رو با تمسخر گفت و بلافاصله سیلیِ محکمی روی گونه‌ش نشست و ناخودآگاه سرش به سمت مخالف چرخید. ضرب دستِ مرد به‌قدری قوی بود که گوش چپش به سوت کشیدن افتاد و دوباره پاره‌شدن گوشه‌ی لبش رو با تموم عصب‌هاش حس کرد.

دستی به گونه‌ش کشید ولی دست از تحقیر کردن برنداشت. پوزخند زد:

_ کل دیروز رو تمرین کردی نه؟

چانگدونگ به یقه‌ی بلوز راحتی پسر چنگ زد و توی صورتش فریاد زد:

_ دهنِ هرزه‌ت رو ببند پسره‌ی کونی!

و رو به مادرش که با نگرانی برای جدا کردنشون از هم تلاش می‌کرد، ادامه داد:

_ می‌دونی این کثافتِ فاسد کیه؟ چیکاره‌ست؟

تویِ صورتِ تهیونگی که برای رها شدن یقه‌ش تلاش می‌کرد، تف کرد و پسر رو به دیوار کوبید. درد با شدتی که تهیونگ تا قبل از اون تصوری ازش نداشت، توی کمرش پیچید.

چانگدونگ ادامه داد:

_ این کثافت، فاسقِ پسرته! باعث بی‌آبرویی این خونواده‌ست ولی نگران نباش من این لکه‌ی ننگ رو امروز از روزگار محو می‌کنم.

THE ROOMMATES|CompletedWhere stories live. Discover now