پشت زیباترین لبخند، بیشترین رازها نهفته است.
زیباترین چشم ها، بیشترین اشک ها را ریخته اند
و مهربان ترین قلب ها، بیشترین درد ها را کشیده اند.
جین، وقتی از باز شدن در توسط ساکنین اتاق ناامید شد، کلید دومی ک ب دسته کلیدش آویزون بود رو وارد قفل کرد و چرخوند؛ پشت سرش جیهوپ با جعبه های مرغ و پلاستیک های سوجو وارد شد:
_ یا خدا!
درحالیکه آب دهنش رو قورت می داد، به سمت جین که از بهت دستِ کمی از خودش نداشت چرخید:
_ ا اینا کجا رفتن همه با هم؟!
جین با عجله گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و درحال شماره گرفتن جواب داد:
- نمیدونم! اصلا سابقه نداره اینا توو اتاقشون نباشن!
بلایی سرشون اومده حتما!هوسوک سری تکون داد و شماره یونگی رو گرفت.
ثانیه ای بعد وقتی هر دو تماس توسط یونگی و تهیونگ ریجکت شد و پیام هایی با مضمون "سر کلاسم" به دستشون رسید، جزءِ لحظات باورنکردنی و در عین حال تکان دهنده ای بود که جین قطعا بعد ها در زندگی نامه ش از اون ها یاد می کرد.هوسوک گاز آخر رو به رون مرغی که توو دستش بود زد:
- حالا ناهارت رو میخوردی بعد شروع میکردی!
پسر بزرگتر درحالیکه با اخم های درهمش به شدت درگیر حل مسئله زیر دستش بود، طبق عادت عینک مطالعه ش رو جابجا کرد:
- نه! باید همین الان به خودم بیام! من برای زندگی م هدف دارم، برنامه دارم؛ نباید وقت رو بکشم سوک!
جمله آخر رو چنان فریاد زد که تن و بدن همه ی قاتلای سریالی توو گور لرزید؛ چه برسه به هوسوک که با لذت مشغول مزه مزه کردن آخرین ذرات غذاش بود:
- ای خودت و برنامه هات به اونجام! مردک چه مرگته!
گوشت تنم ریخت! اه! خب منم هدف دارم ولی هوار نمی زنم.جین نگاه مشتاقش رو به هوسوک دوخت و خودش رو کمی جلو کشید و با هیجان پرسید:
_ هدف تو چیه؟!
هوسوک برای لحظه ای به رو به رو خیره موند و بدون درنگ جواب داد:
_ زندگی کردن!
جین ابرو بالا انداخت، نه تنها جواب هوسوک دور از انتظار بود که چهره ی یهویی جدی شده ش هم.
_ چه غافلگیر کننده.
لبخند درخشان هوسوک روی لب هاش برگشت و شونه بالا انداخت:
_ هوم.
.........................................................................
یونگی چشم های پف آلود و خسته ش رو به سختی باز کرد، کش و قوسی به بدنش داد. از تخت بلند شد و با قدم های نامتعادل سمت کمدش رفت. چنگی به حوله ش زد و لخ لخ کنان بدون اینکه متوجه صدای آب بشه درحالیکه تیشرتش رو درمیاورد در حموم رو هل داد و وارد شد که صدای جیغ بنفش هوسوک خواب رو پروند و هشیارش کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/212963456-288-k105361.jpg)
YOU ARE READING
THE ROOMMATES|Completed
Fanfiction**پایان یافته در تاریخ ۶ جولای ۲۰۲۲** _ تفاوت یک دوست معمولی و بهترین دوست؟ خب، یک دوست معمولی قبل از ورود در میزنه ولی بهترین دوستت سرش رو میاندازه پایین، میاد تو و یه راست میره سراغ خوراکیهات. امضا: مین یونگی ژانر: دوستانه، رومنس، دانشجویی، کم...