پارت بیستم: ماجرای روزی که همه فهمیدند هوسوک رو نمی شناسند.

2.3K 522 144
                                    

پشت زیباترین لبخند، بیشترین رازها نهفته است.

زیباترین چشم ها، بیشترین اشک ها را ریخته اند

و مهربان ترین قلب ها، بیشترین درد ها را کشیده اند.


جین، وقتی از باز شدن در توسط ساکنین اتاق ناامید شد، کلید دومی ک ب دسته کلیدش آویزون بود رو وارد قفل کرد و چرخوند؛ پشت سرش جیهوپ با جعبه های مرغ و پلاستیک های سوجو وارد شد:

_ یا خدا!

درحالیکه آب دهنش رو قورت می داد، به سمت جین که از بهت دستِ کمی از خودش نداشت چرخید:

_ ا اینا کجا رفتن همه با هم؟!

جین با عجله گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و درحال شماره گرفتن جواب داد:

- نمیدونم! اصلا سابقه نداره اینا توو اتاقشون نباشن!
بلایی سرشون اومده حتما!

هوسوک سری تکون داد و شماره یونگی رو گرفت.
ثانیه ای بعد وقتی هر دو تماس توسط یونگی و تهیونگ ریجکت شد و پیام هایی با مضمون "سر کلاسم" به دستشون رسید، جزءِ لحظات باورنکردنی و در عین حال تکان دهنده ای بود که جین قطعا بعد ها در زندگی نامه ش از اون ها یاد می کرد.

هوسوک گاز آخر رو به رون مرغی که توو دستش بود زد:

- حالا ناهارت رو میخوردی بعد شروع میکردی!

پسر بزرگتر درحالیکه با اخم های درهمش به شدت درگیر حل مسئله  زیر دستش بود، طبق عادت عینک مطالعه ش رو جابجا کرد:

- نه! باید همین الان به خودم بیام! من برای زندگی م هدف دارم، برنامه دارم؛ نباید وقت رو بکشم سوک!

جمله آخر رو چنان فریاد زد که تن و بدن همه ی قاتلای سریالی توو گور لرزید؛ چه برسه به هوسوک که با لذت مشغول مزه مزه کردن آخرین ذرات غذاش بود:

- ای خودت و برنامه هات به اونجام! مردک چه مرگته!
گوشت تنم ریخت! اه! خب منم هدف دارم ولی هوار نمی زنم.

جین نگاه مشتاقش رو به هوسوک دوخت و خودش رو کمی جلو کشید و با هیجان پرسید:

_ هدف تو چیه؟!

هوسوک برای لحظه ای به رو به رو خیره موند و بدون درنگ جواب داد:

_ زندگی کردن!

جین ابرو بالا انداخت، نه تنها جواب هوسوک دور از انتظار بود که چهره ی یهویی جدی شده ش هم.

_ چه غافلگیر کننده.

لبخند درخشان هوسوک روی لب هاش برگشت و شونه بالا انداخت:

_ هوم.

.........................................................................

یونگی چشم‌ های پف آلود و خسته ش رو به سختی باز کرد، کش و قوسی به بدنش داد. از تخت بلند شد و با قدم های نامتعادل سمت کمدش رفت. چنگی به حوله ش زد و لخ لخ کنان بدون اینکه متوجه صدای آب بشه  درحالیکه تیشرتش رو درمیاورد در حموم رو هل داد و وارد شد که صدای جیغ بنفش هوسوک خواب رو پروند و هشیارش کرد.

THE ROOMMATES|CompletedWhere stories live. Discover now