فصل دوم-قسمت هفدهم: اسارت در جهنم

1.1K 289 146
                                    

_ اگه سقوط کنم چی؟

+اوه عزیزم، اگه پرواز کنی چی؟
.........................................................

نامجون با دلتنگی و غمی که قلبش رو می‌فشرد، کنار تخت بیمارستان ایستاده بود و زخم‌ها و خون مردگی‌های پر شمارِ صورت جین رو با سرانگشت، به‌نرمی نوازش می‌کرد.

بغضی که راهِ نفسش رو تا حد زیادی بسته بود، به‌زحمت فرو خورد و با احتیاط، چشم‌های بسته و گود رفته‌ی پسر بی‌هوش رو بوسید.

پرستار خسته و خواب‌زده‌ی شیفتِ شب با بی‌رحمی توضیح داده بود که اوضاع پسر به قدری نامساعد بوده که مسئولان بهداری، مجبور به انتقال بیمار به یک بیمارستان مجهز شدند.

کوفتگی‌ها و ضرب‌دیدگی‌های متعدد و از همه بدتر شکستگی دست چپ از چند نقطه که نیاز به عمل جراحی اورژانسی داشته.

بوسه‌ی ملایمی روی ساق آسیب‌دیده‌ی جین نشوند و بالاخره قفل لب‌هاش رو شکست:

_ متاسفم عزیزدلم. منِ احمق رو هیچوقت نبخش. منی که مسبب همه‌ی این مصیبت‌هاتم رو نبخش جینی.

تلفظِ قشنگ‌ترین اسمی که توی همه‌ی عمرش شنیده بود، باعث سر باز کردنِ بغضِ فرو خورده‌ش شد و قطره‌‌های درشت اشک، راه خودشون رو روی گونه‌های لاغر شده‌ش پیدا کردند. بوسه‌ی بعدی روی انگشت‌های خونی جین نشست و با صدای لرزونی ادامه داد:

_ خیلی درد کشیدی عزیزدلم، مگه نه؟

تلخ‌خندی زد و موهای خون‌آلود و به‌ هم چسبیده‌ی پسر رو با احتیاط، کمی مرتب کرد:

_ حتما حسابی شلوغ کردی جین. تو هم تحمل دردت کمه، هم از خون می‌ترسی.

بسته‌ی گاز استریلی که از ایستگاه پرستاری گرفته بود رو باز و با چند قطره آب، نمدار کرد.

با پشت دست چشم‌‌‌های خیسش رو مالید تا دیدش واضح‌تر بشه و مشغول پاک کردن خون‌های خشک شده روی پیشونی پسر شد:

_ آخه نامجون فدات بشه، چه بلایی سرت اومده عزیزدلم؟

پیشونی تمیز پسر رو به نرمی و طولانی بوسید:

_ چرا هر چی بیشتر تلاش میکنم، کمتر میتونم از بارِ روی شونه‌هات کم کنم جینی؟ ببین من رو با این‌همه ادعای عاشقی. حالا خودم بزرگترین مشکل زندگی‌تم.

تیغه‌ی بینی ورم‌کرده‌ی پسر رو با نهایت دقت و ملایمت، از خون پاک کرد و بوسید:

_ دردت به جونم عزیزم.

دستمال رو با احتیاط روی گونه‌ی کبود جین کشید و ادامه داد:

_ همه‌ی بار این عشق، از اولشم روی دوش تو بود جینیِ من. ببخشید که اونجا نبودم‌. نه امشب، نه اون شبی که جلوی بابا به‌خاطر من زانو زدی و حرف نامربوط شنیدی. ببخش که هیچوقت نتونستم کمکت کنم.

THE ROOMMATES|CompletedOnde histórias criam vida. Descubra agora