خمیازه ی بلندی کشید و ساعتش رو چک کرد. ساعت یازده و نیم صبح بود و اونها داخل ساختمان خالی ای که قرار بود در چند ماه آینده یکی از شعبه های رستورانشون باشه ساکن بودن. چانیول در حال بررسی کردن رنگ های خریداری شده و ابزار مورد نیازش بود. چند کارگر برای کمک بهش اومده و منتظر بودن تا بهشون بگه چیکار کنن.
ظاهرا تنها فرد اضافی اونجا بکهیون بود. بدون اینکه کسی کاری به کارش داشته باشه یا بخواد حرکت خاصی بزنه یه گوشه نشسته و با گوشیش بازی میکرد.
بعد از چند دقیقه توضیحات چانیول به بقیه تموم شد و هرکس سراغ کار خودش رفت. بعضیا برای باز کردن سطلهای رنگ به حیاط پشتی رفتن و بقیه هم برای خرید یه سری وسیله که لازم داشتن بیرون رفتن.
چانیول با چرخوندن سرش بکهیون رو که روی صندلی نشسته و سرش تو گوشیش بود رو نگاه کرد و سمتش رفت.
+ به نظرم کارمون خیلی زودتر از سه ماه تموم میشه. آقای بیون بهم نگفته بود برای کمک بهم چند نفر رو میفرسته.
بک سرش رو بلند کرد و پرسید:
_ این آدما رو بابام فرستاده؟
+ نه برادرت برام فرستاده. صبح باهام تماس گرفت و گفت چند نفر برای کمک بهم میان. فکر میکردم دو نفر باشن ولی پنج نفر فرستاده. مین هیون شی واقعا انسان محترمیه.
قیافه ی بک به پوکرترین حالت ممکن دراومد. بعد از چند ثانیه پوزخند زد و دستی به موهاش کشید. میدونست چرا برادرش اون کار رو کرده. میخواست هرچه زودتر کارشون تو بوسان تموم شه و برگردن سئول تا بتونه بیشتر از قبل تحت فشار بذارتش.
_ اتفاقا به نظر من کارش خیلی احمقانه و غیر حرفه ای بوده.
با حرص گفت و باعث شد ابروهای چانیول از تعجب بالا بره.
+ غیر حرفه ای بوده؟ چطور؟
_ کنترل کردن و رسیدگی به پنج نفر اصلا کار آسونی نیست. ممکنه تمرکزت روی کارت رو از دست بدی و بعدش دیوار رستورانمو به گند بکشی.
چان به دیوار خالی مقابلش نگاه کرد و با اطمینان گفت:
+ چنین اتفاقی نمیوفته نگران نباش. قبلا هم گفتم... من کارم خوبه.
_ فقط کار تو که مهم نیست. کار اونا هم باید خوب باشه.
چان با لبخند جواب داد.
+ با وجود نظارت تو مطمئنم همه چیز خوب پیش میره. بیا فقط نسبت به آینده امیدوار باشیم.
نیشخندی به پسر مقابلش زد و گفت:
_ لطفا... بهت اطمینان میدم هیچ آدمی رو پیدا نمیکنی که مثل من نسبت به آینده امیدوار باشه.
بلافاصله بعد از زدن این حرف عطسه کرد و با عصبانیت به زبان فرانسوی گفت:
"ریدم تو این زندگی کوفتی"
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...