9

804 264 133
                                    

یک هفته از روزی که اولین پروندش رو قبول کرده بود میگذشت. هیچ مشکلی براش پیش نیومد و تونست به اون آجوشی کمک کنه تو دادگاه حقش رو بگیره. با اینکه پرونده خیلی ساده و به دور از پیچیدگی بود اما سونگهو و بقیه ی همکارانش براش جشن گرفن و یک شب بعد از تموم شدن ساعت کاری دوباره با همدیگه بیرون رفتن و نوشیدن.

تنها چیزی که براش عجیب بود این بود... از روزی که دید رئیس کیم از اتاقش به همراه مرد دیگه ای خارج شد که البته اون زمان هم نتونست به خوبی چهرش رو ببینه اون مرد سر کار نیومد. روزهای اول بقیه خیلی عادی با قضیه برخورد میکردن و میگفتن احتمالا برای پرونده های اخیرش داره دنبال مدرک و سرنخ میگرده ولی از روز چهارم به بعد حرفهای زیادی زده شد.

+ فکر کنم با دوست دخترش ازدواج کرده الانم با همدیگه رفتن ماه عسل.

_ چی؟ اصلا مگه رئیس دوست دختر داشته؟ از کی؟

# نه بابا من شنیدم یه تصادف خیلی بد کرده و و بیمارستان بستریه.

_ شاید بخاطر اینکه پرونده ی قبلیش خیلی جنجالی و پر سر و صدا بود افراد اون مرده خواستن سرشو زیر آب کنن.

+ نه بابا... اگه رئیس کیم مرده بود باید خیلی زود باخبر میشدیم.

حرفها پشت سر رئیس کیم ادامه داشت. کیونگ اصلا تو بحث ها شرکت نمیکرد چون نه اون مرد رو میشناخت و نه از عادت های قبلیش باخبر بود. از طرفی هم میترسید این حرفها به گوش رئیس برسه و همشونو اخراج کنه.

اون ترجیح میداد سرش به کار خودش باشه. منشی سو دیروز قبل از اینکه از اداره بیرون بیاد بهش گفت دو تا پرونده ی دیگه روی میزش میذاره تا از بینشون یکی رو انتخاب کنه. برای همین امروز صبح زودتر از روزهای قبل از خونه بیرون زد تا بتونه هر دو تا پرونده رو مطالعه کنه.

ساعت شش و نیم بود که ماشینش رو تو پارکینگ مقابل ساختمان پارک کرد و کمی بعد داخل شد.
در آسانسور داشت بسته میشد که با عجله خودش رو روسوند و دستش رو لای در گذاشت. یک نفر دیگه هم داخل آسانسور بود. داخل شد و با لبخند به اون مرد سلام کرد. مرد فقط براش سر تکون داد و دکمه ی طبقه ی مورد نظرش رو دوباره فشار داد.

طبقه ی مورد نظر هر دو یک بود. کیونگ نگاهش رو به آیینه ی آسانسور انداخت تا ظاهرش رو چک کنه که یه لحظه مکث کرد. چهره ی مرد دیگه که باهاش تو آسانسور بود... چقدر آشنا به نظر میومد. برگشت و بهش نگاه کرد. خودش بود...

_ هی سلام... منو یادته؟

با لحن دوستانه ای گفت و باعث شد اون مرد نگاه متعجبی بهش بندازه.

+ ببخشید؟

_ اون شب همدیگه رو ملاقات کردیم. آش و لاش شده بودی... من انداختمت زمین. بعدم با گوشی من زنگ زدی دوستت اومد دنبالت...

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now