66

811 227 211
                                    

ساعت هشت صبح بود و جونگین در سکوت روی مبل نشسته بود و به پسر مقابلشون نگاه میکرد. نیم ساعت دیگه جلسه‌ی دوم و احتمالا نهایی دادگاه شروع شده بود و از ترس ردیابی گوشی جدیدش نمیتونست با سوبین تماس بگیره.

_ میشه بگی برای چی اومدین اینجا؟ من از مهمونهای سر زده اصلا خوشم نمیاد.

پسر مقابلش برای بار دهم با بداخلاقی گفت و باعث شد اخمهاش بیشتر از قبل تو هم بره. اون پسر بی چشم و روی بی ادب...

+ بخاطر اینکه جای دیگه‌ای برای رفتن نداشتیم بکهیون. باور کن من هم از اینکه تو خونه‌ی تو نشستم و دارم بهت جواب پس میدم اصلا خوشحال نیستم.

بک دست به سینه و با اخم به عقب تکیه زد.

_ خب که چی؟ جلوی خونه‌ی من نوشته ستاد حمایت از بی خانمان های سئول؟

+ نه ولی مطمئنا اینجا آخرین جاییه که به ذهن یوهان میرسه. فعلا اینجا جامون امنه.

_ و کی چنین حرف چرتی رو زده؟ هیچ میفهمی با اینجا اومدنت جون ما رو هم به خطر انداختی؟ اگر اون عموی وحشی بیشعورت بخواد ازت انتقام بگیره و اینجا رو پیدا کنه میتونه هممون رو...

+ این کار رو نمیکنه. اون به پول و حمایت مین هیون نیاز داره و برای اینکار باید بکهیون زنده رو بکشه پای میز دادگاه و محکومش کنه.

_ و اگر مین هیون با کشتن من مشکلی نداشته باشه چی؟

دهن باز کرد تا جواب بده ولی چیزی به ذهنش نرسید. منطقی به نظر میومد. اگر مین هیون با مردن بک مشکلی نداشت و همشون رو پیدا میکردن و دخلشون رو میاوردن اون دو نفر به خواسته هاشون میرسیدن. با این حال احتمالش خیلی زیاد نبود که بخوان چنین جرمی مرتکب بشن و چنین اثر گنده‌ای از خودشون به جا بذارن. از طرف دیگه اون نمیتونست جای دیگه‌ای بره. فقط کافی بود امروز رو دوام بیارن و فردا... همه چیز عوض میشد.

+ اون این کار رو نمیکنه. الان درگیر انجام کارهای دیگه‌س و برای نقشه‌ی قتل کشیدن وقت نداره.

بک چشمی چرخوند و به در بسته‌ی اتاق نگاه کرد. چانیول و کیونگ نزدیک به نیم ساعت بود که داخل اتاق رفته بودن و هنوز هیچ خبری ازشون نبود. دوباره به سر و وضع داغون جونگین نگاه کرد و پوزخند زد.

_ تو واقعا مطمئنی میخواستی کاری کنی پسره ازت خوشش بیاد؟

نگاه پرسشگر جونگین باعث شد نیشش بیشتر از قبل باز شه و کمی به جلو خم شد.

_ چون مشخصه کاملا نتیجه‌ی برعکس داشته. قیافت داغونه و مشخصه خیلی درد کشیدی. خوش شانسی که هنوز زنده‌ای و نفس میکشی.

جونگین دستش رو به صورت کبودش کشید و لبهاش رو به هم فشرد. پسر مقابلش اون شب باهاش خوب برخورد کرد و فک میکرد کمی رابطشون بهتر میشه ولی ظاهرا اشتباه میکرد. چشمهای اون پسر هم پف کرده و گونه‌ی چانیول قرمز و ملتهب بود.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now