13

868 272 369
                                    

از فردای شبی که پرونده ی جدیدش رو براش فرستادن نزدیک به ده ها بار ایمیلش رو چک کرده بود تا شاید با ایمیلی از طرف رئیس کیم روبرو شه که بهش اطلاع بده از تصمیمش پشیمون شده ولی هیچ خبری نشد.

این که بخواد با دادستان کیم یوهان به عنوان اولین پرونده ی قضاییش همکاری کنه درست یه رویای تا حدی دست نیافتنی بود... نه فقط برای اون.

این رویا برای همه‌ی افرادی که تو اون دفتر کار میکردن دست نیافتنی به نظر میومد طوری که بعد از پخش شدن و شنیدن این خبر که دو کیونگسو قراره برای پرونده ی جدیدش با کیم یوهان همکاری کنه میتونست ببینه که رفتارها و نوع نگاه هایی که بهش میشد تا حدی فرق کرد.

حتی سونگهو هم دیگه مثل قبل بهش لبخند نمیزد و بعد از تموم شدن ساعت کار ازش نمیخواست با همدیگه برای وقت گذرونی بیرون برن.

بعد از دو روز حتی حرفهای بقیه هم به گوشش رسید. انگار که دیگه بی مهابا تر و بدون ترس از اینکه حرفها به گوشش برسه حرف میزدن.

همه فکر میکردن اون با رئیس کیم نسبتی داره که چنین پرونده ای رو براش در نظر گرفته.به خصوص که اون بلافاصله بعد از تموم شدن درسش تو اداره استخدام شده بود.

روز سوم وقتی که پشت میزش نشسته بود و سعی میکرد نسبت به نگاه های بقیه بی تفاوت باشه کیم جونگین از اتاقش بیرون اومد و سمت میز اون رفت.

+ وکیل دو لطفا حاضر شو. امروز با دادستان کیم وقت ملاقات دارم و خوشحال میشم تو هم همراهیم کنی.

کیونگ تا چند ثانیه با دهن باز به رئیسش نگاه کرد و زمانی که دید کیم جونگین یه تای ابروشو بالا داد و پرسید:

+ یعنی نمیخوای باهام بیای؟

با عجله از پشت میزش بلند شد و گفت:

_ چرا قربان. باعث افتخارمه که دادستان کیم رو ببینم.

+ پس عجله کن. پایین منتظرتم.

بعد هم سمت در خروجی رفت و کمی بعد از پله ها پایین رفت. کیونگ با عجله داشت کتش رو میپوشید و کیفش رو برمیداشت که سایه ای روی سرش افتاد.
سونگهو دست به سینه از فاصله ی نزدیک به میزش وایساده بود و نگاهش میکرد.

بعد از چند روز این اولین باری بود که سونگهو خودش برای حرف زدن با اون پیشقدم میشد و جلو میومد.
کاش رو که پوشید بلند شد و مقابلش ایستاد.

× الان رئیس ازت خواست همراهش نهار بخوری؟

کیونگ نگاهی به در بسته ی مقابلش انداخت و جواب داد:

_ نمیدونم قضیه چیه. ولی منم خیلی تعجب کردم. رئیس قبلا هم چنین کاری کرده؟

سونگهو نگاه مشکوکی بهش انداخت و گفت:

× فقط یکبار. اونم با یکی از نزدیکانش که برای مدت کوتاهی اینجا کار میکرد.

میدونست میخواد به چی برسه. حتما منتظر بود از دهن اون بشنوه که با همدیگه نسبت خاصی دارن. وقت نداشت براش توضیح بده و از طرفی اونقدر کنجکاو بود تا به اون نهار برسه که درمقابل چشمهای کنجکاو سونگهو فقط خیلی کوتاه گفت:

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now