49

872 257 133
                                    

نزدیک به دو ساعت بود که بکهیون و چانیول به همراه آقای بیون و مین هیون تو یکی از اتاقها مشغول حرف زدن بودن. جونگین با اخم روی مبل نشسته بود و به صورتش دست میکشید. توقع نداشت بعد از اینکه چند ساعت تو اون هوای سرد مقابل رستوارن منتظر برگشت بکهیون و چانیول بوده از زبون اون پسربیشعور تشکر بشنوه اما به هیچ عنوان هم توقع نداشت بک به محض پیاده شدن سمتش بیاد و مشت محکمی تو صورتش بکوبه.

بکهیون فکر میکرد همه چیز زیر سر اون و مین هیونه. بعد از اون چانیول از هم جداشون کرد و با رسیدن آقای بیون نتونست تلافی اون مشت رو سر بک دربیاره اما امکان نداشت اجازه بده از دستش فرار کنه. منتظربود از اتاق بیرون بیان تا بکهیون رو به یه جای خلوت ببره و مشتهاش رو بهش برگردونه.

تو دلش با خودش میگفت:

+ نشونش میدم. یه جوری بزنمش که تا سه روز نتونه از جاش بلند شه.

تو فکر بود که کیونگسو کنارش روی مبل نشست و با نگرانی پرسید:

_ به نظر شما چرا بیرون نمیان؟ زمان زیادی گذشته که دارن حرف میزنن. ممکنه چانیول رو به چیزی محکوم کنن؟

با شنیدن این سوال سرش رو سمت کیونگسو چرخوند و ناخودآگاه نگاهش روی لبهای کیونگ ثابت موند. اونقدر در طی چند ساعت گذشته درگیر بود که حتی وقت نداشت به دلیل بیرون رفتن از خونه اون هم دراون ساعت از شب فکر کنه و حالا اون دلیل دقیقا کنارش نشسته بود.

دو کیونگسو دیشب بوسیدش. حتی گفت شاید تو هم خوشت بیاد.این یعنی خودش خوشش میومد مگه نه؟ وگرنه هیچ دلیلی نداشت بخواد اینطوری بگه.

_ قربان حالتون خوبه؟ فکر کنم این بار بکهیون خیلی محکم بهتون مشت زده آخه تمام صورتتون قرمز شده.

با شنیدن اون حرف اخمهاش کمی تو هم شد و دستش رو روی صورتش کشید. صورتش به هیچ عنوان قرمز نشده بود. حتی درد هم نداشت. ولی چرا اون نگران شده بود؟

+ من حالم کاملا خوبه.

کیونگ با کنجکاوی نگاهش کرد.

_ ولی صورتتون قرمزه و از چان شنیدم بکهیون مشت خیلی محکمی بهتون زد. حتما خیلی درد داشته.

با پوزخند گفت:

+ بی معنیه. نه بک اونقدر زورش زیاده که بخواد مشت محکم به من بزنه و نه من انقدر لوسم که با یه ضربه دردم بگیره.

_ مطمئنین که درد نداره؟ اگه بخواین میتونم کمپرس یخ...

+ گفتم درد نداره. تو چرا انقدر امروز نگران من شدی کیونگسو؟

با اون سوال کیونگ چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت. نگران نشده بود فقط به نظرش صورت رئیسش زیادی قرمز شده بود و به نظر میرسید درد داشته باشه.

هیچ ایده ای نداشت که چرا یهویی اینطوری شده و به مرد کنارش اهمیت میده. از شب گذشته بعد از اینکه از شدت عصبانیت بخاطر حرفهای روبی تا خرخره مست کرد چیز دیگه ای به خاطر نداشت. نمیدونست چطوری به خونه برگشته و چرا روی تخت کیم جونگین خوابیده و چرا برگشتنشون به سئول کنسل شده.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now