53

948 253 218
                                    

بکهیون همیشه معتقد بود که هیچ زمان آدم انعطاف پذیری نیست و حاضر نبود بخاطر یک فرد غریبه از تفریح و استراحتش بگذره. چرا باید اینکار رو میکرد وقتی فقط خودش رو داشت و به جز خودش کسی به علایقش اهمیت نمیداد؟ قبلا بخاطر یک غریبه که مدت کوتاهی بود باهاش آشنا شده بود به کسی حسادت نکرده بود. احساسات بقیه براش مهم نبود و فقط با شنیدن صدای گریه های یک نفر از پشت تلفن تا خود صبح اشک نریخته بود.

اما حالا اینجا بود. روی صندلی گوشه‌ی سالن نشسته بود و به اون پسر قد بلند و مو فرفری نگاه میکرد. اون تمام این کارها رو دقیقا بخاطر همین پسر انجام داد.

به خوبی به خاطر داشت که اون اوایل با یشینگ درمورد چانیول حرف میزد و بهش گفت اگه روزی برسه که از چانیول خوشش بیاد خودش رو از روی پل پرت میکنه پایین و اگه میخواست به قولش عمل کنه حالا مدتها بود که مرده بود.

در افکارش غرق بود و حتی متوجه نبود تمام مدت با نیش باز به چانیول خیره شده و وقتی اون پسر سمتش اومد حتی نیشش بیشتر از قبل هم باز شد.
چان که در حین کارهاش از گوشه‌ی چشم بک رو نگاه میکرد متوجه لبخندش شده بود و حالا دوست داشت دلیلش رو بدونه. دستکش هاش رو درآورد و روی میز کنار بک انداخت. کلاهش رو هم در آمورد و عرق روی پیشونیش رو پاک کرد.

+ لبخند درخشان امروزت رو مدیون‌ چیم؟

کمی به میز تکیه زد و سمت بک خم شد. صداش رو پایین آورده بود اما بک که ظاهرا به بقیه هیچ اهمیتی نداد با نیش باز جواب داد:

_ هوم... این لبخند رو مدیون سکس دیشبی. اگه میخوای بیشتر ببینیش پس کار دیشب رو بیشتر انجام بده.

سرش رو کمی بلند کرد و وقتی خیالش راحت شد کسی چیزی نشنیده لبخند زد.

+ پس میشه اینطور در نظر بگیریم که همش رو مدیون‌ توییم چون اگه دیشب بهم یادآوری نمیکردی شاید یادم نمیومد دوست داشتم باهات چیکار کنم.

بک با شنیدن اون حرف بیشتر خندید و حس کرد کمی پشت گوشهاش داغ شده. چانیول خیلی خوب راه افتاده بود.

_ پس مطمئن میشم از این به بعد هر بار مست شدی کنارت باشم تا بعدا تک تک حرفهات رو یادت بیارم.

چانیول چند ثانیه به چشمها و بعد لبهاش خیره شد. اینطرف خیلی شلوغ نبود و بیشتر همکاراش سمت دیگه‌ی سالن مشغول بودن پس عیبی نداشت اگه یکم با بک شوخی میکرد. برای همین سرش رو پایین تر برد و در حالیکه به چشمهای گرد شده از تعجبش خیره بود با صدای آروم لب زد:

+ اگه وقتایی که مست باشم کنارم باشی دیگه نیاز نیست بعدا بهم بگی چیکار دوست داشتم باهات بکنم چون در همون لحظه خودم انجامش میدم.

بک واقعا حس میکرد داره خواب میبینه. پارک چانیول... همون پسر ساده و بی تجربه که ادعا میکرد اصلا و ابدا گی نیست حالا تو یک مکان عمومی جلوی چشم بقیه اینقدر بهش نزدیک شده بود و حرفهای سکسی میزد؟

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now