_ خیلی خوب به حرفهام گوش کن چانیول. مین هیون عوضی بازی درآورده و ازم یه مدرک بزرگ داره که با نشون دادن به پدر میتونه نابودم کنه. برای همین ازم خواسته رستورانها رو قبول کنم و بعد از یه مدت بگم نمیتونم از پسش بربیام و همه چیز رو به اون بسپرم. از طرفی ازم خواسته بنا به یه دلایلی با میجو ازدواج کنم و بکشم کنار تا مانع کار اون نشم. ولی من نمیخوام این کار رو بکنم. پس جای هیچ نگرانی ای نیست و من به زودی همشونو از این کار پشیمون میکنم. فقط خواستم بدونی که اگه بعدا چیزهای عجیبی شنیدی شوکه نشی و فکر نکنی من میخواستم باهات بازی کنم.
بعد از تموم شدن حرفهاش لبخندی زد و به تصویر
خودش تو آیینه نگاه کرد. کم کم لبخند از روی لبش پاک شد و جاش رو به یه اخم غلیظ داد._ این دیگه چیه؟ دیگه حالم از تک تک کلمات این جمله بهم میخوره.
از صبح که بیدار شده بود نزدیک به ده ها بار حرفی که میخواست به چانیول بزنه رو با خودش مرور کرده و هر بار حس میکرد نسبت به قبل افتضاح تر شده.
نمیدونست چه زمانی دوباره مین هیون بهش گیر میده که به پدرش خبر بده ولی بهتر بود که الان این موضوع رو به چان میگفت. در بدترین حالت بهش پیام میداد و چان باید اونقدر اون پیام رو میخوند که همه چیز رو متوجه بشه.
_ ایش... از مین هیون متنفرم. این عوضی داره مغزمو به فاک میده...
از مقابل آیینه کنار رفت و خودش رو روی مبل پرت کرد. از داخل ظرف میوهی روی میز یه سیب برداشت و بهش گاز زد.
_ واقعا فکر میکنه اگه با میجو ازدواج کنم دست از سرش برمیدارم؟ اینقدر احمقه؟
با فکر کردن به لحظهای که ممکنه تو جایگاه مقابل میجو وایسه و سوگند بخوره حالش بهم خورد و چهرهاش در هم شد.
_ فکر کنم بعد از میجوی خالی میجوی عروس حال بهم زن ترین آدم روی زمین باشه.
گاز دیگهای به سیبش زد و ادای میجو رو درآورد.
_ اوپا وقتی ساعت رو میپوشی دستت مردونه تر به نظر تر میرسه.
بعد از چند ثانیه پوزخند زد.
_ که دستم مردونه به نظر میرسه آره؟ دهن دختره رو هم سرویس میکنم.
سرش رو به عقب تکیه داد و چشمهاش رو بست. به این فکر میکرد که مطمئنا مین هیون از اون وویس چند نسخه کپی داشت و جاهای مختلف نگه میداشت. باید اون رو چطوری نابود میکرد؟
_ ای کاش یه فیلم سینمای اکشن و تخمی بود. اونوقت به راحتی خونهاش رو آتیش میزدم و خودش و مدارکش با هم نابود میشدن.
میدونست چرا مین هیون اصرار داره با میجو ازدواج کنه. پدر میجو میتونست شراکت خوبی رو باهاشون شروع کنه و همینطور برای رستورانها تبلیغات گستردهای در سراسر کشور انجام بده. مطمئنا تبدیل کردن اون رابطهی دوستی به فامیلی برای رستورانها سود خیلی زیادی داشت.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...