44

909 262 180
                                    

اون روز به کیونگسو اصلا خوش نگذشت. همه چیز داشت عادی پیش میرفت و از بودن با چانیول و بقیه لذت میبرد که یهو با جونگین چشم تو چشم شد و اون بهش چشمک زد. همون کار متفاوت که دلیلی براش پیدا نمیکرد باعث شد فکرش تا مدتی درگیر شه و زمانی که خواست بهش فکر نکنه و از تفریحاتش لذت ببره گروه جدیدی از راه رسید و بین اونها کسی بود که هیچ زمان دلش نمیخواست چشمش بهش بیوفته.

بعد از دیدن روبی بین بقیه درحالیکه دست دور شونه‌ی دوست پسر جدیدش انداخته بود و بهش لبخند میزد به حدی حالش بد شد که نتونست بودن تو جمع رو تحمل کنه و ازشون فاصله گرفت. تنها کسی که متوجه حال بدش شد چانیول بود که بهش سر میزد و باهاش حرف میزد.

چان سعی میکرد بهش دلگرمی بده ولی زیاد موفق نمیشد چون اون طی چند وقت گذشته متاسفانه به خاطراتش با روبی فکر کرده بود و خیلی چیزها رو به خاطر آورد. دلیلش هم کیم جونگینی بود که این اواخر بهش اهمیت میداد. بهش چشمک میزد و اجازه میداد موتور سواری کنه. باهاش خوش برخورد بود و جدیدا متوجه شده بود که خیلی خوش هیکله و لبخندهای جذابی داره.

چانیول چند بار به گفته‌ی خودش براش نوشیدنی آورد و حالا بعد از ده لیوان مختلف سرش به شدت سنگین شده بود و احساساتش جریحه دار شد. برای همین به چان پیام داد و ازش خواست بعد از اینکه همه خوابیدن کمی باهاش قدم بزنه.

دلش میخواست تا جایی که میشه از اونجا فاصله بگیره و باد خنک به سر و صورتش بخوره. اما نمیتونست تنهایی از کمپ بیرون بره چون ماشین نداشت.

بعد از خداحافظی با چان سمت ماشین رفت و به کاپوت تکیه زد. یه نخ سیگار دیگه بیرون کشید و گوشه‌ی لبش گذاشت.

_ مرتیکه‌ی عوضی. یه روزی برای جلب کردن توجه من تند ترین غذای سئول رو خورد ولی الان...

پوک محکمی به سیگارش زد و دودش رو بیرون داد.

_ اگه بخاطر یه لبخند ساده و یه نگاه نگران خامش نمیشدم الان پررو نمیشد. آخه کدوم احمقی با دیدن چشمک زدن یکی دیگه و نگاه نگرانش عاشقش میشه که من ساده شدم؟

با حرص پوزخند زد و دوباره سیگار رو روی لبش گذاشت. دستش از شدت حرص میلرزید.

_ اون حتی خوش قیافه و خوش هیکل هم نیست. نه بدنش عضلانی و برنزه‌اس و نه خط فک تیز و جذابی داره. حتی شغل درست و حسابی ای هم نداره و رئیس نیست. اصلا چرا دوستش داشتم؟

تند تند و پشت سر هم پلک میزد تا اشکهای جمع شده تو چشمهاش پایین نریزه.

_ فکر کرده فقط خودش تونسته بعد از این رابطه خوشبخت شه؟ منم... منم...

دهنش باز و بسته میشد اما حرفی ازش بیرون نمیومد. بعد از اون رابطه شرایط اون چه فرقی کرد؟ درسش تموم شد و تو اون دفتر استخدام شد. بعدش با یه دروغ بزرگ با کیم یوهان همکار شد و حالا یوهان اونو آدم حساب نمیکرد و هیچ کاری بهش نمیداد. بقیه به رابطه‌ی نداشته‌ی خودش و رئیسش مشکوک شده بودن و کیم جونگین این اواخر ایگنورش میکرد و کاری بهش نداشت اما امروز بهش چشمک زد و گفت اون هم شرایطی مثل خودش داره چون کسی به احساساتش اهمیت نمیده و بقیه برای رابطه‌اش تصمیم میگیرن.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now