26

803 237 88
                                    

چند روز از شبی که کیونگ گوشیش رو از سونگهو پس گرفت میگذشت و در تمام این مدت سونگهو بابت هر اتفاق کوچیکی بهش میچسبید و یک سوال تکراری رو ازش میپرسید:

× به نظرت رفتار رئیس با تو طبیعیه؟

اون هم یک جواب تکراری رو به لحن های مختلف به همکارش تحویل میداد.

_ همه چیز طبیعیه. اون با من مثل بقیه رفتار میکنه.

البته که همینطور بود. رئیس کیم با اون درست مثل بقیه رفتار میکرد. البته به جز فردای اون شب که با دیدنش لبخند زد و آسانسور رو نگه داشت تا اون بهش برسه. و اینکه برای تایم ناهار اون رو صدا زد و تو اتاقش حین حرف زدن در مو د پرونده های مختلف غذا خوردن. و همینطور رفت و آمدهای زیادش به سمت میز اون تا درمورد پرونده‌اش چیزهای مختلفی رو بهش گوشزد کنه.

الان هم اون داخل سرویس بهداشتی در حال شستن دستهاش بود و به حرفهای تکراری سونگهو گوش میداد.

× این چیزا اصلا طبیعی نیست کیونگ. رئیس از هیچکدوم از ماها نخواسته باهاش نهار بخوریم. برای پرونده‌ی هیچکدوممون بهمون کمک نکرده. حتی اون حاضر نمیشه همزامان با ما از یک آسانسور استفاده کنه. اونوقت با تو...

چشمی چرخوند و گفت:

_ این چیزهایی که میگی شاید عجیب باشه ولی دلیل نمیشه ک رابطه‌ی خاصی بین ما دو نفر باشه. خدای من اون نامزد داره و من با پدر نامزدش دارم کار میکنم. به نظرت انقدر احمق و بی تجربس که بخواد چنین ریسک بزرگی بکنه؟

سونگهو دستش رو پشت گردنش کشید و گفت:

× شاید... نمیدونم از اون مرد هیچ چیزی بعید نیست. اگه خواست این کار رو بکنه چی؟

کیونگسو حوصله‌ی یک بحث تکراری رو نداشت برای همین دستهاش رو خشک کرد و گفت:

_ ممنونم از اینکه نگرانمی سونبه ولی واقعا بهش نیازی نیست. من حواسم به همه چیز هست...

بعد از زدن این حرف از اونجا بیرون اومد و سمت میزش رفت. یک ساعت دیگه با دادستان کیم وقت ملاقات داشت و باید با هم به دیدن موکلشون میرفتن.

وسایلش رو به همراه کتش برداشت و سمت آسانسور رفت. درست زمانی که داشت از کنار اتاق رئیس رد میشد در باز شد و کیم جونگین با قیافه‌ی خشک و ظاهر شیکش بیرون اومد.

اون سر جاش وایساد و محترمانه سلام کرد. جونگین سر تکون داد و سمت آسانسور رفت. هر دو مقابل آسانسور وایسادن و منتظر شدن تا به طبقه‌ی اونها برسه.

از گوشه‌ی چشم به اون مرد نگاه کرد‌. بی حوصله به نظر میرسید. وقتی داخل آسانسور شدن و جونگین دکمه‌ی طبقه‌ی همکف رو فشار داد اون دید که گره‌ی کراواتش رو شل کرد و اخمهاش کمی تو هم شد.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now