68

676 213 189
                                    

سه روز از وقتی که کیونگسو ادعا کرد اون شب مست بوده و چیزی به خاطر نمیاره میگذشت و حالا جونگین از همیشه گیج تر شده بود.
چرا باید چنین چیزی بهش میگفت؟ اون کسی بود که جلو کشیدش و بوسیدش. حتی خودش کسی بود که پیشنهاد داد با همدیگه دوست بشن.

عینکش رو در آورد و روی میز انداخت. کلافه و بی اعصاب بود. این روزها تحمل محل کارش از همیشه براش سخت تر بود چون با سونگهو چشم تو چشم میشد و هر بار نگاه های خصمانه‌ی اون مرد روی خودش رو حس میکرد.

"× روز بخیر قربان امروز هم خبری از کیونگسو ندارین؟"

"× نمیتونم باهاش تماس بگیرم و مادرش هم چیزی بهم نمیگه. اون پیش شماست مگه نه؟"

"× لطفا بهم بگین کجاست. من باید باهاش حرف بزنم."

اون جملات تکراری برای بار هزارم تو گوشش پخش شد و اخمهاش رو در هم کرد. چرا این مرد بیخیال کیونگ نمیشد؟ میدونست کیونگ فقط برای اینکه بقیه براش حرف در نیارن حاضر شد نقش دوست مسرس رو بازی کنه ولی حالا کیم سونگهو بیخیالش نمیشد.
این روزها اون مرد خیلی به حرف هاش گوش نمیداد. کارهاش رو نصفه رها میکرد و وقتی بهش تذکر میداد با یه پوزخند میگفت انجامشون میده ولی این اتفاق نمیوفتاد.

از پشت میز بلند شد و سمت پنجره رفت. اونقدر این چند روز فکرش درگیر بود که حالا به این سر درد عادت کرده بود. درخواست رسیدگی به پرونده‌ی لوکاس رو امروز فرستاد و احتمالا تا چند ساعت آینده روز دادگاه رو بهشون اعلام میکردن. اون پسر هنوز هم تو بازداشتگاه بود و ظاهرا سوجین موفق نشده بود براش وکیل مناسبی پیدا کنه یا به طور موقت بیرون بیارتش.

سیگار میکشید و از پنجره بیرون رو تماشا میکرد که صدای باز شدن در رو شنید.

+ گفته بودم نمیخوام کسی رو ملاقات کنم.

× اهمیتی نمیدم. باید با همدیگه حرف بزنیم و برای همین اینجام.

فکر میکرد منشیش در رو باز کرده اما حالا با شنیدن صدای سجونگ اخم هاش بیشتر از قبل تو هم شد و برای چند ثانیه پلک هاش رو روی هم گذاشت. نفس عمیقی کشید و سمت اون دختر چرخید. میتونست نگاه متعجبش روی خودش رو حس کنه ولی اهمیتی بهش نمیداد.

این دو روز همه با تعجب بهش نگاه میکردن و ظاهرا داشت به اون نگاه ها عادت میکرد.
سجونگ با تعجب سر تا پای مرد مقابلش رو از نظر گذروند و پرسید:

× این چه سر و وضعیه؟

جونگین هم سر تا پاش رو از انظر گذروند و آه کشید. میدونست خیلی افتضاحه. داشت کم کم به سلیقه‌ی کیونگسو شک میکرد و اگر میتونست لباسهای تو تنش رو آتیش میزد.

+ مشکلش چیه؟

× کت سبز با پیرهن صورتی و شلوار قهوه‌ای... فکر میکنی مشکلی نداره؟

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now