55

870 238 201
                                    

دو روز از وقتی که کیونگ متوجه شد به فایل گزارشها دسترسی نداره میگذشت و در این مدت چند بار سعی کرد با دادستان تماس بگیره و ازش دلیل کارش رو بپرسه اما اون مرد تمامی تماسهاش رو ریجکت میکرد.

× خیلی متاسفم وکیل دو. دادستان چند روز پیش به یک سفر کاری مهم رفته و نمیتونه تماسها رو جواب بده. اگه کاری دارین به من بگین که بهشون اطلاع بدم.

بعد از نزدیک به ده بار تماس گرفتن به محل کار دادستان رفت و این جوابی بود که از منشیش میشنید.
سفر کاری اونم درست چند روز قبل از جلسه‌ی اول دادگاه؟ اصلا منطقی به نظر نمیومد. حالا بیشتر از قبل به حرفهای جونگین و هشدارهایی که بهش داده بود فکر میکرد. اون زمان فکر کرد میخواد تو کارش دخالت کنه ولی چرا یک بار این احتمال رو نداد که شاید اون مرد چیز بیشتری نسبت به خودش از دادستان میدونه؟

با کلافگی سرش رو روی میز گذاشت. بهش اجازه‌ی ملاقات با دوست دختر مقتول رو نمیدادن چون دادستان از تمام فرصتهای ملاقاتشون استفاده کرده بود و اون اصلا نمیدونست چهار بار بدون خودش به دیدن دختر رفته. یه چیزی درست نبود. حالا دیگه مثل قبل به دادستان اعتماد نداشت و حس میکرد اون‌مرد یکسری چیزها رو پنهان کرده.

شاید از اولش هم به همین خاطر خیلی پیگیر اون و کارهایی که قبلا انجام داده بود نشد چون برنامه ای برای کار کردن باهاش نداشت و فقط برای ظاهرسازی ازش خواسته بود با همدیگه همکاری کنن. اون رو احمق فرض کرده بودن تا پشت سرش هر‌کاری که دوست دارن بکنن؟ مگه موکلشون کی بود؟ فقط یه پسر خر پول که اگه واقعا قاتل بود میتونست بهش برچسب روانی بودن رو هم بزنه؟ ممکن بود دادستان ازش پول گرفته باشه تا تو دادگاه تبرئه‌ش کنه؟

"+ انسان ها موجودات عجیبین. ما میتونیم در ظاهر آدم خوبی باشیم و به بقیه این باور رو بدیم که برای عدالت در دنیا هر کاری میکنیم اما در درون حتی روحمون رو هم به پول بفروشیم. پول خیلی خطرناکه... چون میتونه از آدمها یه هیولای بزرگ بسازه."

یک دیالوگ قدیمی از فیلمی که حتی اسمش رو هم نمیدونست تو گوشش پخش میشد و همین حالش رو بدتر از قبل میکرد.
سرش رو از روی میز بلند کرد و با اخم به برگه های بهم ریخته‌ی مقابلش خیر شد.

× هی تو حالت خوبه؟ چرا کلافه به نظر میرسی؟

با شنیدن صدای سونگهو نگاهش رو به اون داد و دستی پشت سرش کشید. اون‌ نمیدونست تو چه مخمصه‌ای گرفتار شده و خودش هم ترجیح میداد چیزی بهش نگه.

_ فقط یکم کارهام بهم گره خورده.

× اوه... بخاطر روز دادگاه استرس داری؟ فکر میکنی نمیتونی از پسش بربیای؟

سونگهو با لبخند پرسید و صندلیش رو کمی سمت اون کشید. برای دادگاه استرس نداشت. در اصل به شدت از اون روز و چیزهایی که ممکن بود تو جلسه باهاشون مواجه شه میترسید. با این‌حال جواب داد:

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now