15

894 270 220
                                    

صبح زودتر از همیشه بیدار شدن و خونه ای که طی چند روز گذشته بخاطر غیبت های بکهیون به شدت ساکت شده بود حالا سرشار از فعالیت بود. البته این فعالیتها و رفت و آمدها ربطی به بک نداشت چون در اتاق اون همچنان بسته بود و خودش و جیون از اتاق بیرون نیومدن.

ییشینگ حتی از چانیول هم زودتر بیدار شد و برای همه قهوه درست کرد. چانیول از اون مرد هم خوشش میومد و هم باهاش احساس راحتی نمیکرد. از این نظر خوشش میومد که ییشینگ شبیه خودش بود. حتی شاید خیلی بهتر...

از این نظر باهاش احساس راحتی نمیکرد که... خب دلیل خاصی نداشت. فقط از لحظه ی اول که دیدش حس کرد شاید نتونن خیلی با همدیگه راحت باشن.

آقای بیون سرحالتر از روز قبل به نظر میرسید. از وقتی که بیدار شد با لبخند پشت میز صبحونه نشست و با هر دو نفر دیگه شوخی کرد و حرف های قشنگی بهشون زد.

وقتی هر سه نفر پشت میز نشستن نگاه چان به در بسته ی اتاق افتاد و پرسید:

+ بهتر نیست بیدارشون کنیم؟

لی که داشت از قهوش مینوشید سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و گفت:

× بک قطعا امروز به اندازه ی کافی قراره بداخلاقی بکنه. به نظرم بهتره خودمون یه دلیل برای شروع بهش ندیم.

آقای بیون خندید و حرف لی رو تایید کرد.

+ پس جیون چی؟ اون نمیخواد صبحونه بخوره؟

آقای بیون گفت:

_ اون هروقت بیدار شه خودش میاد بیرون.

+ آخه بک در اتاقشو قفل میکنه.

یه تای ابروی لی بالا رفت و پرسید:

× قفل میکنه؟ چرا؟

_ هنوز این عادتشو ترک نکرده؟

آقای بیون از شنیدن اون حرف تعجب نکرد ولی لی چرا. اون فقط چیزی که از بک شنیده بود رو گفت:

+ خودش میگفت همیشه اینکار رو میکنه.

× تو پاریس که اینکارو نمیکرد.

_ واقعا؟

× آره. من کلید خونشو داشتم. خیلی وقتا وقتی جواب تماسهامو نمیداد به خونش سر میزدم و در اتاقشو باز میکردم.

جون وو با لبخند کمی از قهوه‌اش نوشید و گفت:

_ بک از بچگی عادت داشت وقتی شبها جایی میخوابید که احساس ناامنی میکرد یا میترسید در اتاقشو قفل کنه. فکر میکردم اون عادتش رو ترک کرده. اینکه میگی تو خونه ی خودش در رو قفل میکرده میتونه نشونه‌ی این باشه که اونجا امنیت داشته و تو رو تو دایره ی افراد امنش راه داده.

لی هم لبخند زد و زیر لب گفت:

× درسته‌. فکر کنم همینطور باشه.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now