_ این چه غلطی بود که کردی کیونگسو؟ حالا من باید چیکار کنم؟ خدایا این دیگه چطور مجازاتیه؟
کیونگ خودش رو داخل سرویس بهداشتی حبس کرده و از حرص موهاش رو میکشید. شاید اون شب ضربهی خیلی بدی به سرش خورده بود و اثراتش رو به مرور نشون میداد چون در حالت عادی امکان نداشت تا این حد حماقت کنه. مطمئنا اگر در حالت عادی جونگین اون درخواست رو ازش میکرد یک سیلی محکم تو گوشش میزد و بعد از فرار از بیمارستان خودش رو به نزدیک ترین ادارهی پلیس میرسوند و از جونگین و اون عموی خطرناک و وحشیش شکایت میکرد ولی به جاش الان خودش رو داخل سرویس بهداشتی خونهای که هیچ زمان حتی تو خواب هم نمیدید از نزدیک ببینه حبس کرده بود و داشت به خودش بابت حماقتش فحش میداد.
_ باید چیکار کنم؟ شاید منو آورده اینجا که یه بلای بدتر سرم بیاره.
با زدن اون حرف چشمهاش گرد شد و دستش رو روی دهنش کوبوند. فورا چشمهاش رو اطراف سرویس بهداشتی چرخوند و از روی زمین بلند شد. روی انگشتهای پاش بلند شد و به آرومی دور خودش چرخید و اطراف رو چک کرد. ممکن بود اونجا هم شنود کار گذاشته باشه؟ اگه حرفهاش رو میشنید چی؟
پشت آیینه، زیر سینک روشویی، داخل سطل اشغال، روی شلف ها و حتی داخل وان و پشت واشرها رو هم گشت. به آرومی کف دستش رو به پیشونیش کوبید و در حالیکه سعی میکرد صداش طبیعی باشه تا گندش رو جمع کنه گفت:
_ آیش... یعنی... این اولین باره که خونهی جونگین اومدم. ای کاش شرایط جور دیگهای بود و میتونستم براش یک یادگاری بخرم. اون... خیلی بهم لطف کرد که پیشنهاد داد به جای خونهی خودم بیام اینجا ولی... ای کاش یکم بهش فکر میکردم.
با فکر کردن به اتفاقی که صبح براش افتاد و پیشنهاد یهویی مرد دروغگو اخمهاش تو هم شد و با قیافهی منزجر گفت:
_ جونگین واقعا پسر مهربون و دوست داشتنی ایه. باشعور و فهیم هم هست. مطمئنم اگه جای من و اون با هم عوض میشد شاید به ذهنم نمیرسید که برای فرار از دست عموش بهش پیشنهاد بدم تو خونهی من بمونه.
بعد از زدن این حرف لبهی وان نشست و با کلافگی سرش رو بین دستهاش گرفت. ای کاش صبح که دکترش پیشنهاد داد براش یک مسکن نسبتا قوی تزریق کنه تا به جای شب بیداری های چند روز گذشته کمی استراحت کنه باهاش مخالفت نمیکرد. اونوقت زمانیکه جونگین به ملاقاتش اومد بیهوش بود و نمیتونست با پیشنهاد خطرناک و عجیبش موافقت کنه.
فلش بک شش ساعت قبل:
شرایط جونگین اصلا خوب نبود. بعد از اینکه سوبین هم وارد ماجرا شد و در اولین جلسهی دادگاه علیه اظهارات یوهان حرف زد اوضاع برای همشون بد و خطرناک شده بود.
اون تا لحظهی آخر مخالف این کار بود ولی متاسفانه راه دیگهای به جز این نداشتن و مراسم نامزدی خیلی نزدیک بود. یوهان که فکر میکرد اون بخاطر کیونگسو میترسه و عقب میکشه در جلسهی دادگاه به قدری جا خورد و عصبانی شد که بعدش بهش پیام داد و با یک جملهی کوتاه تهدیدش کرد.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...