12

785 261 264
                                    

نزدیک به یکساعت بود روی مبل مقابل چانیول نشسته بود و هیچکدومشون حتی یک کلمه هم حرف نمیزدن.

بعد از اینکه بعد از ظهر مجبور شد لبهای چانیول رو ببوسه سوجین و لوکاس به سرعت از اونجا به بهانه‌ی کار سوجین رفتن و میجو هم همراه خودشون بردن.

این اتفاق کاملا به نفع بک تموم شد اما انگار یکی این وسط اصلا از این قضیه خوشحال نبود. از وقتی که اون از چان فاصله گرفت تا همین الان اون پسر هیچ حرفی بهش نزده بود. اخمهاش تو هم رفته و مدام سرش تو گوشیش بود.

فکر میکرد بعد از اون کارش مجبور میشه تا شب برای اون پسر بهانه تراشی کنه که بهش بفهمونه کارش فقط برای دور کردن میجو از خودش بوده و تمایلی به برقراری رابطه با اون نداره ولی حالا همه چیز عوض شده بود.

چانیول یه جوری رفتار میکرد انگار اون کسی بوده که اشتباه کرده. مگه اون الان نباید از شدت ذوق نیشش باز میبود و مدام دنبال این میگشت که اسمی روی رابطشون بذاره؟

+ میدونی که از عصر داری عجیب رفتار میکنی مگه نه؟

_ من عجیب رفتار میکنم؟ خیلی جالبه...

جواب تند چانیول بهش باعث شد ابروهاش کمی از تعجب بالا بره. با اینحال گفت:

+ یجوری رفتار میکنی انگار بهت تجاوز شده... الانم یه گوشه نشستی و داری تو نت میچرخی تا راه های بیان احساسات بعد از تجاوز رو پیدا کنی

چان با اخم از روی مبل بلند شد و سمتش اومد.

_ برای خودمم جالبه چرا قبل از اینکه پیشنهاد دوستی بهت بدم یکم درموردت تحقیق نکردم. فکر میکردم فقط یه پسر ساده و تنهایی ولی چیزی که اینجا نوشته یه چیز کاملا متفاوته.

گوشیش رو سمت بک گرفت و اون تونست خبری که پنج سال پیش درمورد خودش پخش شده بود رو ببینه‌. همون خبری که باعت شده بود مجبور شه از کره بره...

عکس نیمه تاری از اون و دختری که نیمه برهنه بود و داشتن از بار خارج میشدن پخش شده و زیرش با خط بزرگ و مشکی نوشته شده بود:

"رسوایی بزرگ برای فرزند بیون جون وو... آیا این کار باعث پایان دادن به نمایندگی آقای بیون در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو میشود؟"

بک با چهره‌ی خنثی به گوشی چان خیره شده بود و بعد از چند ثانیه پرسید:

+ خب که چی؟

چانیول گوشیشو عقب کشید و تو جیبش گذاشت.

_ تو اینطور آدمی هستی بکهیون؟ یعنی این چند روز اشتباه درموردت فکر میکردم؟ من تو شناختن آدما خیلی خوبم. میتونم درونشون رو تا حدی ببینم. برای همین همیشه بین همکارام بهم گفتن که بهترین صورتگر حاضرم چون میتونم درون آدما رو بکشم. ولی تو... من درموردت اشتباه میکردم

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now