1

1.5K 85 7
                                    

-به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجه کنید!
در میان اطلاعات فروخته شده توسط هکر ها از اعضای بی تی اس عکسی مبنی بر تجاوز به عضو ۲۸ ساله این گروه یعنی مین یونگی پیدا شده! لطفا...
دیگر هیچ کس صدای اخبار را نمی شنید. شش قلب در دهان می زد و ۱۲ دست می لرزید. این برای همه‌شون خیلی سنگین بود. تهیونگ آب دهنش رو با نگرانی قورت داد و گفت: نامجون هیونگ این داره چی میگه؟
نامجون نفسش را کلافه فوت کرد و گفت: نمی دونم تهیونگ ولی نباید بزاریم این خبر به یونگی هیونگ برسه. اگه این اتفاق بیوفته یونگی از دست میره.
جیمین با لکنت گفت: ن...نامجون تو چیزی می دونی ا...گه چ...چیزی بدونی و مخفی کنی هرگز نمی بخشمت!
- متاسفم اما من به هیونگ قول دادم پس الان چیزی نمی گم.
هوسوک دمه گریه کردن بود.
- نامجون چرا جوری حرف می زنی انگار خبر واقعیی؟ مگه یه شایعه عادی نیست؟
- هوسوک یه شایعه عادی و اینجور تو اخبار منتشر نمی کنن!
جونگکوک هم که حالا وضعش تعریفی نداشت به آرومی گفت: هیونگ الان کجاست؟ کی میاد؟
- فکر کنم رفت با هولی تو پارک قدم بزنه!
نامجون خیلی هول گفت: هوسوک اون با تو راحت تره بدون اینکه تابلو بازی در بیاری برو بیارش خونه! الان اگه یکی بشناستش ممکنه چیز بدی بهش بگه.
با شنیدن صدای کلید و باز شدن در فهمیدن از خان اول رد شدن.
نامجون سریع تلویزیون رو خاموش کرد و با چشم ابرو به بقیه فهموند رفتار مشکوکی از خودشون نشون ندن.
یونگی وارد هال شد. جین مشغول شستن ظرفا بود. تهیونگ، جونگکوک، جیمین و هوسوک داشتن انیمه می دیدن و نامجون انگار مشغول نوشتن یه آهنگ بود.
یونگی هم بدون توجه به اونا و پیام عجیبی که امروز دریافت کرده بود، رفت و خوابید.
...
- یونگی! یونگی! بیدارشو داری خواب می بینی! یونگی بلند شو انقدر گریه نکن!
هرچی جیمین و جین، یونگی رو صدا می زدن فایده نداشت. یونگی داست کابوس می دید البته نه کابوسی که اونا فکر می کردن. کم کم همه نگران شدن و دور تختش جمع شدن.
جیمین: هیونگ بیدارشو!
جونگکوک: یونگی بلند شو داری خواب می بینی.
نامجون هم شروع کرد و تکون دادن و مرتب صدا زدنش.
تهیونگ: هیونگ بیدار شو وگرنه انقدر محکم بغلت می کنم که له بشی!
هوسوک: هیونگ ترو به خدا بلند شو داری می ترسونیمون!
جونگکوک پارچ آب رو برداست و کامل روی صورت یونگی خالی کرد.
-ههههههه...جون...ج...جونی....او...اون...دو...دوباره...
اومده...بود...دا...هق...داشت...هق هق...
نامجون سریع تن لرزون شوگا رو توی آغوشش گرفت و گذاشت هر چه قدر که می خواد گریه کنه!
وقتی یه ذره آروم شد هوسوک با نگرانی پرسید: هیونگ خوبی؟ هرچی صدات می کردیم بیدار نمی شدی!
با صدای لرزون و گرفته، گفت: خوبم هوسوک نگران نباش!
هوسوک هم خودشو به آغوش هیونگاش سپرد و انگار این مهر و امضایی بود تا این آغوش را هفت نفره کند.
- چیکار داشتین که می خواستین بیدارم کنید؟
- هیچی هیونگ من و جین اومده بودیم بیدارت کنیم که غذا بخوریم که دیدی داری می لرزی و گریه می کنی.
- خیله خب تا شما سفره رو بچینید منو نامجون می یایم.
به جز نامجون بقیه با سر تائید کردن و از اتاق بیرون رفتند.
- چی شده هیونگ؟
- یه ناشناس بهم پیام...
- چه پیامی هیونگ؟ هیته؟ چیز بدی گفتن؟
- نه نامجونا نه! من اون شماره رو می شناسم.
- نگو که اون پیز مرد عوضیه؟!
- اوهوم خوده خودشه بهم گفت باید تا فردا ساعت ۹ بهش زنگ بزنم وگرنه فیلمایی که ۷ سال پیش ازم گرفته رو پخش می کنه!
- هیونگ نگران نباش به کمپانی میگیم سریع باهاش برخورد کنه!
- نامجون من می ترسم! تا اینجا این همه زجر کشیدم. به زور اینیم که هستم! نمی خوام همه چی خراب بشه. مطمئنم آتیشی که از این قضیه بلند میشه دامن کل گروهو می گیره. اگه... اگه اتفاقی برای شما بیوفته من خودمو نمی بخشم! حاضرم... حاضرم زیرش جون بدم ولی...
- دیگه هیچی نگو باشه! من و بچه ها اجازه نمی دیم همچین اتفاقی بیوفته.
- ولی...
- ولی بی ولی! هنوز سر قولم هستم و اگه نخوای چیزی به بقیه نمی دم ولی نمی زارم دوباره اون اتفاق برات بیوفته.
- پیامشو چیکار کنم؟
-تا فردا یه فکری براش می کنیم. حالا بیا بریم یه چیزی بخوریم رنگ و روت خیلی پریده!
- نامجونا.
- بله هیونگ.
- من زودتر میام تو اتاقم تو همه چی رو بهشون بگو، باشه؟
- هیونگ مطمئنی؟
- اوهوم.
- خیله خب. حالا بلند شو برو یه آبی به دست و صورتت بزن و بیا شام.
- باشه
- قول می دم اتفاقی نمی یوفته، قول می دم هیونگ.
- ممنونم جونا، خیلی ممنونم. چه ۷ سال پیش و چه الان‌. تو تنها کسی بودی که داشتم.
- کاری نکردم هیونگ‌. اگه بازم اتفاقی افتاد می تونی رو من حساب کنی. من همیشه اینجا پیشتم.
____________________________
های👋🏻
لطفا اگه دوست داشتین نظر و ووت بدید تا ادامش بدم🍓

دوباره نه!Where stories live. Discover now