4

498 41 7
                                    


نامجون: هیونگ صدامو میشنوی؟
یونگی: اوهوم
یونگی این را گفت و ایرپاد را  در گوشش محکم کرد.
نامجون: مین هو ار دور مراقبته.
یونگی: می دونم.
نامجون: هر اتفاقی کهاون تو افتاد یه جوری به من خبر بده.
یونگی: نامجون از صبح هزار بار اینارو گفتی! بسه دیگه فهمیدم.
نامجون نفس عمیقی کشید و پاسخ داد: ببخشید هیونگ ولی خیلی می ترسم.
یونگی: تو از من استرست بیشتره که!
نامجون: خب دارم دیگه!
یونگی: باشه باشه. دارم میرم تو.
نامجون: دارمت.
یونگی وارد مغازه شد و بی مقدمه گفت: زرتو بزن!
اما هیچ کس در مغازه نبود.
یونگی: یاااا کسی اینجا نیست!
نامجون: هیونگ یه جوری بیا بیرون در مغازه رو قفل کردن!
یونگی هراسان می دوید.
به در و دیوار می زد تا شاید راه فراری پیدا کند. اما آنجا حتی پنجره هم نداشت. اشک صورتش را خیس کرده بود و گلویش به خاطر هق هق و داد و فریاد ها درد می کرد.
یونگی: مین هو! مین هو! بیا کمکم صدام میشنوی! مین هو!
مین هو: یونگی شی! یونگی شی اگه پشت درید برید کنار می خوام درو بشوکونم!
یونگی: فقط... فقط زود باش حالم خوب نیس سرم داره بد جور گیج میره!
مین هو خیله خوبی گفت و با تفنگ به قفل در شلیک کرد. اما قفل قوی تر از این حرف ها بود. پوفی کشید و لگد محکمی به در زد. در تغریبا شکست. با دو تا لگد محکم دیگه از جا کندش و وارد مغازه شد‌.
مین هو: یونگی شی؟ یونگی شی شما گجایید؟ لطفا جوابمو بدید تا پیداتون کنم.
این طرف و آن طرف می رفت که چشمم به برجستگی روی زمین افتاد. با تمام سرعتی که داشت به سمتش رفت.
انگار بر خلاف همیشه از پس ماموریتش بر نیامده بود چون آن برجستگی چیزی جز یک در مخفی به بیرون مغازه نبود.
مین هو پوزخندی به وضعیت خودش و اتفاقی که افناده بود زد. ساده بود. در هوا ماده بی هوشی پخش کرده بودند و یونگی بی حال شده بود و سرگیجه داشت. اون مرد هم از فرصت استفاده کرده و او را با خود برده بود. اما شاید هنوز دیر نشده بود پس وارد در مخفی شد و از آن بیرون رفت تا به گشتنش ادامه دهد.
...
چشمانش را باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت. روی یه تخت دو نفره خوابیده بود. اتاق نسبتا کوچیکی بود اما وسایل زیادی در آن چیده شده. یونگی نمی دانست کجاست. چشمانش را بست و شروع به فکر کردن کرد. حقیقت تلخ مانند چوبی به کله اش خورد. یعنی اینجا خونه ی تایکه؟
صدای در آمد و کسی وارد اتاق شد.
- او عزیزم بیدار شدی؟ آجوشی خیلی دلش برات تنگ شده بود قربونت...
- منو اینطوری صدا نکن عوضی!
- پوست سفیدتر شده خودت قشنگ تر شده ولی ادبت اومده پایین. قبلا باهام اینطوری حرف نمی زدی. قشنگ و با احترام صحبت می کردی!
- اون موقع قابل احترام هم بودی اما الان چیزی جز یه پیر مرد هیز نیستی!
- به هر حال فقط آجوشی صدام کن. عاشق لحنت بودم وقتی اینجوری صدام می کردی.
- خفه شو و فقط بگو با من چی کار داری!
- قراره دوباره با هم انجارو تمیز کنیم. نظرت چیه؟ قراره حسابی بهت خوش بگذره و زیرم ناله کنی!
تایک اجازه صحبت بهش نداد و پر سرعت سمتش آمد و پیرهنش را پاره کرد. یونگی را روی تخت هل داد و رویش خیمه زد.
یونگی تقلا می کرد و تنشو تکون می داد اما تایک محکم گرفته بودش و اجازه حرکت بهش نمی داد.
دستای یونگی تن تایکو هول می داد اما بی فایده بود.
اشک هایش بی اختیار جاری و صدای هق هق های مظلومانه اش بلند شد.
یونگی با تمام توانش فریاد زد: ولم کن! ولم کن عوضی!
- هیس بیبی حرف نباشه آخه آجوشی خیلی دلتنگ بدنت بود!
زبون تایک راه خودش رو روی گردن یونگی پیدا کرد. گردنش را می لیسید و می مکید. پایین تر آمد و از ترقوی سفید یونگی گاز محکمی گرفت.
یونگی با یک دستش، دستان یونگی را گرفته بود و با آن یکی مشغول بازی با نیپل یونگی بود و هم زمان با زانویش نوازش بار روی دیک یونگی می کشید.
به هر حال اون نمی خواست یونگی تحریک نشه و از این سکس لذتی نبره. باید حواسش به بیبی کوچولوی سفیدش می بود.
آروم آروم پایین تر رفت و به ناف یونگی رسید. زبونش را در آن فرو کرد و چند دور چرخاند. از نافش دل کند اما دور تا دور آن پر از هیکی های ریز و درشت کرد.
و خب یونگی با هر لمس تایک چندشش نی شد و فقط و فقط می خواست از این وضعیت نجات پیدا کند.
تایک زیپ و دکمه شلوار یونگی رو باز کرد و اون رو همراه باکسرش از پاهای سفیدش در آورد.
یونگی ملافه را و پاهاش رد برای آزادی تکون می داد اما برای این کار ها دیر شده بود‌.
________/__________/____________

بادیگارد جنتلمن و خفنمونلی مین هو ۳۶ سالهاز همین الان دستشو ببوسیدبادیگارد شخصیه یونگیه و همیطور یه دوست خوب براش اما با وجود اسرار یونگی هنوز با احترام کامل صداش می کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بادیگارد جنتلمن و خفنمون
لی مین هو
۳۶ ساله
از همین الان دستشو ببوسید
بادیگارد شخصیه یونگیه و همیطور یه دوست خوب براش اما با وجود اسرار یونگی هنوز با احترام کامل صداش می کنه.

بادیگارد جنتلمن و خفنمونلی مین هو ۳۶ سالهاز همین الان دستشو ببوسیدبادیگارد شخصیه یونگیه و همیطور یه دوست خوب براش اما با وجود اسرار یونگی هنوز با احترام کامل صداش می کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به اینم تا می تونید فحش بدید
کیم این تایک
۵۶ ساله

شبتون خوش✨
بای بای👋🏻

دوباره نه!Where stories live. Discover now