52

187 14 3
                                    

- تهیونگ استیکا آمادس؟
تهیونگ با لبخند گفت: نه جونگکوکا هنوز مونده! می تونی بیای کمکم؟
جونگکوک همانطور که به سمت تهیونگ که مشغول سرخ کردن گوشت های طعم دار شده می آمد، گفت: قبوله ولی قبلش باید استیک خودمو بهم بدی!
تهیونگ با تعجب سمتش برگشت و گفت: یعنی چی استیک خودتو؟ مگه قرار نیست همه‌مون با ه...
با گازی که جونگکوک از  لبش گرفت ساکت شد و همراهیش کرد.
جونگکوک خیلی خشن لب هاشو گاز می زد. انگار واقعا یه تیکه استیک نه پخته‌س که نیاز داره هزار بار روش دندون بزاری و خوری بجوییش و بعد قورتش بدی. 
با احساس طعم خون توی دهنش از پسر چرا شد و چهره متعجب و کمی بغض کرده او مواجه شد. 
تهیونگ لیسی به لب های زخمی اش زد و گفت: جونگکوکی مطمئنی دوباره از اون شیر موزه نخوردی؟
جونگکوک با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید تاتا ولی آخه لبات از استیک خوشمزه تر بود.
جیمین از پشت به اون دو نزدیک شد و گفت: بدون من استیک خوری کیف می ده؟
تهیونگ اخم کیوتی کرد و گفت: چیم چیم... از همین الان بهت اخطار می دم حق نداری مثل جونگکوک لبامو مثل استیک بخوری!
جیمین خندید و گفت: اشکال نداره منوبه جاش لبا کوکی رو به جای استیک می خورم...
و بدون اینکه فرصت فکر کردن به جونگکوک بده با گازی از لب زیریش گرفت و بوسه رو شروع کرد. تهیونگ خندید و گفت: بله جناب جئون! گهی زین به پشت و گهی پشت به زین(درست گفتم؟) یه وقتی تو لب بقیه رو گاز گازی می کنی یه وقتی بقیه لب تورو!
جیمین در حالی که می خندید دندون های سفیدش که حالا خونی شده بود از لب های جونگکوک جدا کرد.
هر سه به هم خیره شده بودند که یکدفعه تهیونگ به لب های جیمین حمله کرد و بعد از انجام فرایند گاز گازی کردن، گفت: نمی شد ما دوتا با لب زخمی بریم تو سالم باشی که!
جونگکوک و جیمین به این حرفش خندیدند.
- یااا اگه کارتون تموم شد باید بگه استیکا سوخت!
تهیونگ با شنیدن صدای یونگی جیغ نه چندان مردونه ای کشید و به سرعت استیکا رو از ماهیتابه بیرون آورد.
جونگکوک با دیدن قیافه غصه دار تهیونگ سمتش اومد و گفت: اشکالی نداری ته ته کوچولوم! اگه هیونگی چیزی گفتن بهشکن می گیم از استیکایی که ما الان خوردیم امتحان کنن!
یونگی لثه ای خندید و دونگسنگ های عاشقش رو تنها گذاشت.
سمت جین که مشغول بار زدن وسابل بود رفت و گفت: هیونگ کمک می خوای؟
جین سری تکون داد و گفت: چرا... برو به هوسوک بگو بیاد واسه یکی از ماشینا باربند ببنده لحاف و بالشتا رو بریزیم رو باربند.
- خب هیونگ خودم انجام می دم...
جین سریع مخالفت کرد و گفت: تو الان باسن درد داری می ری ببندی باسنت تیر می کشه میوفتی دوباره رو باسن بدبختت و بعد و جواب نداری واسه باین از دو وار داغونت به هوسوک بدم...
- چی به من بدی؟
جین با خوشحالی لبخندی زد و گفت: اوه هوسوک خوب شد اومدی بیا بهم کمک کن واسه این ماشینه باربند ببندم...
یونگی اخمی کرد و گفت: نه هیونگ خودم کمکت میک...
حرفش با براید بلند شدنش توسط سوک خورده شد. رک بهش کرد و فریاد زد: یاااا! چه مرگته سوک داشتم حرف می زدم...
هوسوک خندید و گفت: پیشی کوچولوی من عصبی شده ها؟
- مرض سوک بزارم زمین به خدا سالمم!
هوسوک یونگی رو روی یه صندلی توی حیاط گذاشت و گفت: صبح که نخوابیدی حداقل حالا استراحت کن... نمی خوام یه وقت تو خوش گذرونی هامون وسط جنگل درد داشته باشی...
یونگی غر غر ونان گفت: اوتوفت الان تهیونگ باید بیست و چهار ساعته توی تخت می بود هم من هم تو هم نامجونی و جین هیونگ، همه می دونیم اونا هر شب سکس دارن...
- هیونگ چیکار به سکسای ما داری آخه؟
یونگی ساکت شد و نگاه متعجبش رو به به جونگکوک که تهیونگ رو توی بغل گرفته بود و به سمتشان می آمد داد. تهیونگ صکرت سرخ شده اش را توی سینه جونگکوک مخفی کرده بود و جیمین در حالی که تشکی در دست داشت و ریز ریز می خندید پشت سرشان می آمد.
هوسوکی نگاهی به لب هایشان انداخت و گفت: چه بلایی سر لباتون آوردین؟
تهیونگ سرش را محکم تر به سینه جونگکوک فشرد. جیمین با خنده گفت: چیزی نیست هیونگ فقط یه ذره استیک خوردیم...
هوسوک سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: از دست شما بروجکا!
جیمین تشک قرمز رنگ را روی زمین پهن کرد و جونگکوک تهیونگ را روی اون خوابوند و بعد با شیطنت رو به یونگی کرد و گفت: یونگی هیونگ تو هم بیا بغلش بخواب تا بشه مکان ویژه به فاک رفته ها!
یونگی 'عمرا'ی گفت و دستش را زیر چانه اش گذاشت و به رود خانه نگاه کرد. هوسوک اجازه نشستن بهش نداد و با دوباره بلند کردنش اون رو بغل تهیونگ خوابوند و بعد گفت: یه ذره با تهیونگ حرف بزن الان میام ببرمت سوار ماشین بشیم.
بعد بوسه ای روی لبش گذاشت و قبل از اینکه غر غر هایش شروع شود همراه جونگکوک و جیمین به سمت ماشین ها فرار کرد.
یونگی نفسش را کلافه فوت کرد و به تهیونگ که بع نظر خواب آلود می آمد، نگاه کرد. خیلی آروم گفت: بالشت نداریم سرت رو بزار رو دستن بخواب...
ته با لبخند ممنونمی گفت و سرش را روی روی شونه چپ یونگی گذاشت.
یونگی هم چشمانش را بست و سعی کرد از این فرصت استراحت استفاده بکند.
________________________€____
های👋🏻👋🏻
باید بگم احتمالا نتونم سه شنبه و پنج شتبه پارت بزارم و واقعا ببخشید سرم خیلی شلوغ سده سر این امتحانا و شنبه هم امتحان عربی دارم چیزی که امسال قشنگ تو نمرش ریدم و اصلا قواعدشو نمی فهمم😔
سعی کردم این پارت رو بیشتر بنویسم و نوشتم😍 ولی ۱۰۰ تا کلمه قرار نیست به چشم بیاد پس کلا فراموش کنید چی گفتم🤦‍♀️
ببخشید که دوباره صبح گذاشتم🙄
فعلا✋✋

دوباره نه!Where stories live. Discover now