28

257 16 20
                                    

هوسوک:
درد داشت. خیلی درد داشت. نمی دونستم از کجا شروع میشه و به کجا میره فقط درد داشت. مهم نبود چقدر تلاش می کردم ناله نکنم. مهم نبود! اونقدر این درد توی بدن حرکت می کرد که بدون کنترل از درد ناله می کردم و یونگی... می دیدم که چطور با هر نالم رنگش بیشتر می پره. می دیدم که چطور توی داستای اون غوضی ها تقلا می کنه تا شاید رها شه... من همشو می دیدم. بقیه اعضا رو می دیدم که چطور با نگرانی بهم زل زدن. هول شدن و کلافگی از اینکه نمی تونن هیچ کمکی بکنن رو از چشای نامجون و جین و جونگکوک می خوندم. دونه دونه اشکای جیمین و تهیونگ رو می دیدم‌.
چشامو بستم تا بیش از این چهره های غمگینشو نو نبینم. تنها کاری که ازم بر پی یومد این بود که بیشتر لبامو له هم فشار بدم. بیشتر اون دوستا تیکه گوشت لعنتی رو به هم جفت کنم تا شاید... تارشاید صدای ناله هام به ترس و نگرانیشون اضافه نکنه. آره! من خوبم! مهم نیست چقدر درد داشته باشم! اینکه بدنم داشت ویبره می رفت، اصلا مهم نبود. تنها چیزی که مهم اینه که دوباره لبخند رو روی لب همشون ببینم! توی ذهنم خنده های لثه ای یونگی رو تصور کردم. همینه! فقط باید به اون لثه های پاستیلی فکر کنم! به لیس زدنشون! به مکیدن اون زبون گربه ایش! به اون پوست سفید تنش! بدن کبود صبحش از جلوی چشمام رد شد! اون بدن سفید خوشگلی که من میشناختم... اون بدن... شبیه پوست پلگ خال خالی شده بود! جایی نبود که با دندوناش گاز نگرفته باشه! جایی نبود که از شر شلاقاش در امان باشه! اون چرا این بلا رو سر یونگی میاورد؟ حاضر بودم بدن خودم بار ها زیر دستش تیکه تیکه بشه ولی دست به تن معشوقم نزنه.
اما اون عوضی هر کاری هم کنه یونگی من... بازم خوشگل ترین آدم روی زمینه! حتی اگه پوست بدنشم بکنه مهم نیست! من‌عاشقانه تمام وجودشو می پرستم.
با بیشتر شدن درد از افکارم بیرون اومدم و چشامو باز کردم. یونگیم بی حال روی دست کارگرا افتاده بود! چه فاکی اتفاق افتاده بود؟
به بقیه نگاه کردم. صندلی شوکر اونا هم روشن شده بود حالا اونا هم همراه من درد می کشیدن. اونا دارن شکنجه می شن، یونگیم چشه؟
یکی از افراد تایک با ظرف آبی اومد و همینطور که به سر و صورت زندگیم آب می پاشید، گفت: فکر کنم غشی چیزی کرده باشه!
چی؟ یونگی من وقتی درد کشیدنمو دیده غش کرده؟ از خودم متنفرم! چرا وقتب نمی تونم مرحم درداش باشم، باید دلیلی برای اذیت شدن بیشترش بشم؟ ها؟ یکی یه من بگه چرا؟
- ببرش بالا و دکتر رو خبر کن!
صدای تایک بود! خداراشکر! دیگه درد کشیدن هیچ کدوممونو نمی بینم! این بهترین چیزه! امیدوارم بیشترین شکنجه رو رو من انجام بده! بیشتر نفرت تایک از منه چون یونگی رو دوست دارم پس واقعا امیدوارم با بقیه کاری نداشته باشه.
تایک صندلی هارو خاموش کرد و همزمان با اوت به افرادش دستور داد یه چیزی که نفهنیدم چیه رو بیارن!
سمت جیمین رفت و گفت: اووووم دیشب من می خواستم تو رو به جای یونگی ببرم... گرچه به پای اون نمی رسی اما مطمئنم بازی کردن باهات کیف میده!
جیمین رو از صندلی جدا کرد. جیمینم بی حال شده بود. توانایی کوچکترین مقاوتی رو نداشت. کمرشو به ستون تکیه داد و دستشو با طناب به همون ستون بست.
نگرانی، ترس، درد، غم و خیلی از حس های دیگه الان هم زمان توی وجودم بود. اذیت کردن یونگی براش کافی نبوده؟ نکنه واقعا می خواد به جیمین هم تجاوز کنه! اونم جلوی چشمای ما؟!
این وضعیت حتی از کابوس هم بدتره!
کارگری که رفته بود وسایلی رو بیاره با یه پلاستیک تقریبا بزرگ و پر برگشت. اونو دست تایک داد و خودش گوشه ای ایستاد. تایک شلوار جیمینو همراه با باکسرش در آورد. یه ویبراتور نسبتا بزرگ هم از داخل پلاستیک مشکی بیرون آورد و گفت: به نظرت می تونی تحملش کنی؟
تو چشمای جیمین نگرانی و ترس موج می زد. تا جایی که من خبر داشتم دونسنگ کوچولوم هنوز باکره بود! چطور می تونیت چیزی به اون بزرگی رو تو خودش جا بده اونم بدون هیچ لوبی؟
تایک پا های جیمین رو از هم فاصله داد و ویبراتور قرمز رنگ و روی سوراخ صورتی و کاملا بستش گذاشت. دکمه روشنشو زد و باهاش شدوع به ماساژ دادن سوراخش کرد.
جونگکوک و تهیونگ مثل جنازه می موندن! هر کی نمی دوست من خوب می دوستم این سه نفر چقدر همو دوست دارن. حالا... توی این موقعیت سخت... فک کنم خودشونم قراره به این نتیجه برسن.
تایک اون وبراتور لعنتی رو روی سراخش فشار داد و با این کار صدای ناله جیمین از درد بلند شد. تایک حداقل باید از یه سایز کوچیکتر شروع کنه! اینجوری اصلا داخل نمی ره!
پوف کلافه کشید و یه دونه لوب بیرون آورد. یه ذره شو روی سوراخ جیمین روخت و با وست ماساژش می داد. واقعا دلم‌نمی خواد اینو بگم اما انگار واقعا داره جواب میده! می تونستم کمی از هم باز شدن سوراخشو ببینم. اولین انگشتشو وارد کرد. چند ثانیه نگه داشت و انگشت دوم هم کنارش جا داد. صدای از چیم چیم خارج نشد اما صورت از درد جمع شدش گواه دردی که کشید، بود!
انگشتاشو بیرون کشید و وبراتور رو جاش گذاشت. دونگسنگ بیچاره من فقط سکوت کرده بود! فقط سکوت کرده بود با حالت چهرش میزان دردشو بهمون می فهموند.
اشک ها متوالی از چشمای تهیونگ می چکید. عصبانیت جونگکوک هر  لحظه بیشتر  می شد اما هیچ کاری از دست هیچکدوم بر نمی یومد.
کاری از دست هیچ کس بر نمی اومد...
ویراتور رو روی آخر گذاشت به زور وارد حفرش کرد و دوباره دستشو وارد پلاستیک کرد. چند تا ویبراتور کوچیک تر بیرون آورد و دیک جیمین رو توی دستش گرفت و مینی ویبراتور هارو دورش بست اونارم تا آخر گذاشت و دکمه های پیرهن جیمین رو باز کرد. دستی روی تن سفیدش کشید و دوباره سراغ پلاستیک رفت. دو تا گیره نیپل بیرون آورد و روی نوک سینه های جیمین نصب کرد.
صورت چیم چیم سرخ شده بود. به خودش می پیچید. معلوم بود که تحریک شده اما دلش نمی خواست کام شه. دوست نداشت جلوی پیر مرد روبروش هرزه به چشم بیاد.
بدنش به لرز افتاده بود. صدای آه و ناله ش بلند شد.‌
حالش خوب نبود! حال هیچ کدوممون خوب نبود.
تایک دوباره سمتش رفت. ویبراتور هارو از دور دیکش باز کرد و به جاش یه رینگ دور دیکش بست.
حالا دیگه نمی تونست ارضا بشه.
تایک با پوزخند به سمتش رفت و گفت: حالا حالت خوبه کوچولو؟
جیمین با خشم به تایک نگاه کرد.
تایک دوباره سمت پلاستیک رفت. یه شلاق با ترکه های نازک بیدون آورد. یه بار روی شکم تخت جیمین کشید و بعد چند ضربه محکم مهمان تن سفیدش کرد...

____________________________
های👋🏻
اصلا اونیم که گذاشت توشو نمی دونم درست نوشتم یا نه🙂
یکی نیس به من بگه مگه مجبوری یه همچین چیزایی بنویسی😑

دوباره نه!Where stories live. Discover now