18

263 16 5
                                    

با شنیدن صدای زنگ همه متوجه شدن زمان آمدن مین هو رسیده. هوسوک پتو را روی یونگی که روی مبل خوابیده بود، مرتب کرد.
مین هو با خستگی روی خودش را روی مبل انداخت و به چشمان نیمه باز یونگی خیره شد.
- چیشد؟
مین هو تلفنش را دست نامجون داد و گفت: فیلما تو این، رمزشم‌ ۱۳۷۲.
- اوکی.
نامجون با وجود اینکه از این همه عجله مین هو تعجب کرده بود، بی هیچ حرفی تلفن را گرفت و مشغول چک کردن ویدیو ها شد.
یونگی با صدای کم و لرزانش، گفت: چه فیلمی هیونگ؟
مین هو که حالا فهمیده بود یونگی از چیزی خبر ندارد، دستی به موهای لخت و مشکی اش کشید و گفت: چیز مهمی نیست خودتو نگران نکن.
یونگی راصی نشده بود اما می دانست اگر قسط جواب دادن به او را داشتند تا الان با خبر می شد پس چیزی نگفت. البته توانی هم برای حرف زدن نداشت. خودش را بیشتر در ‌مبل فرو کرد و منتظر ادامه صحبتشان شد تا شاید بتواند ذره ای کنجکاوی اش را کم کند.
مین هو که حالا از بی حالی غیر عادی یونگی مطمئین و نگران شده بود، پرسید: یونگی شی حالت به نظر خوب نمیاد. اتفاقی افتاده؟
یونگی که منتظر این سوال بود، پاسخ داد: یه ذره سرما خوردم. نگران نباش.
مین هو دستش را روی پیشانی یونگی گذاشت و گفت: خوبه، به نظر نمیاد تب داشته باشی.
هوسوک به آرامی گفت: خیلی جدی نیست. فقط گلو دردش زیاده.
مین هو نفس آسوده ای کشید و گفت: خوشحالم.
یونگی خیلی دلش می خواست شرایط را همان طور آرام نگه دارد اما حیف که مثانه اش در حال تریکیدن بود. درد کمر و لگنش همین طور نشسته هم اذیتش می کرد و مطمئین بود با بلند شدن دردی دو یا حتی سه برابر را تحمل می کند‌.
اما فایده ای نداشت. بالاخره پتو را از روی تنش کنار زد. اما همین کی سعی کرد پاهایش را به زمین برساند، توسط هوسوک متوقف شد.‌
- جایی می خوای بری هیونگ؟
- دستشویی دارم سوک، بزا برم.
- نه نه نه! تا وقتی مریضی باید بغلت کنم هر جه می خوای ببرمت‌.
یونگی لبنخد راضی ای زد و گفت: ممنونم سوکی.
هوسوک او را روی دو دستش بلند کرد و سمت دستشویی برد.
- می خوای برم یا بمونم؟
- برو سوک مرسی.
هوسوک دم در ایستاد. با شنیدن صدای ناله پر دردش سراسیمه در را باز کرد. به گفته دکتر یونگی الان قرار بود درد شدیدی را تحمل کند. هوسوک هم می دانست اما ترجیح او را نترساند‌‌.
- یونی حالت خوبه؟
- هوسوک... هوسوک کمکم کن، خیلی درد داره.
- می دونم یون... می دونم. دکتر گفته بود ممکنه درد داشته باشی.
- سوکی دارم می ترکم و انقدر درد دارم که می ترسم‌.
هوسوک رون های سفید و توپرش را ماساژ داد و گفت: من پیشتم باشه. سعی کن آروم باشی.
- درد داره سوک. خیلی درد داره.
قطره اشکی از صورتش روی دست هوسوک افتاد و او را متوجه گریه های بی صدایش کرد.
- چرا بیبی من داره گریه می کنه ها؟ ددی مراقبته می دونی که؟
- اونجوری نگو سوک!
هوسوک دستی به صورت سفید و خیس یونگی کشید و گفت: چجوری نگم ها؟
یونگی دو دستش را از خجالت روی صورتش گذاشت و پاسخ داد: به خودت نگو ددی...به من نگو بیبی!
- عه ولی من که قبلا به عروسکم می گفتم بیبی، حالا چرا حساس شده؟
- آخه...
- آخه چی بیبی؟
منتظر جواب بود که با خیس شدن دستش از جا پرید. پرت کردن حواسه یونگی جواب داده بود. لبخندی از رضایت روی لبش آمد و نگاهی به صورت خیس از اشک یونگی انداخت.
- هوسوک..آی...سوک خیلی درد داشت.
- می دونم که پیشی قوی ای دارم که خیلی خوب دردو تحمل می کنه.
- هوسوک دستت کثیف شد!
- اشکال نداره الان می ریم می شوریم. مگه نه بیبی؟
- کمکم کن هنوز خیلی درد دارم.
به یونگی با دست تمیزش کمک کرد تا بلند شود و بعد به سمت روشویی رفت. اول دست و صورت خودش و بعد مال یونگی را شست و او را دوباره روی دستش بلند کرد و به سمت بقیه رفت.
با دیدن جای خالی مین هو شوکه شد و پرسید: پس مین هو هیونگ کجا رفت؟
یونگی هم که تا حالا سرش را در گردنش فرو کرده بود، به نامجون خیره شد و گفت: چرا نموند؟
نامجون که یونگی را نگران تشخیص داده بود، با مهربانی گفت: رفت پیش خواهر و مادرش هیونگ تو و هوسوک برید بخوابید.
هوسوک رو به یونگی کرد و با لبخند درخشانی پرسید: این بیبی کوچولو افتخار می ده بغل ددیش بخوابه؟
با این حرف یونگی خجالت زده مشتی به شونه هوسوک زد و گفت: گفتم اینجوری نگو چرا حرف گوش نمی دی آخه؟
- خب چون دوست دارم. حالا جواب ندادی؟
- بریم بخوابیم.
- پس پیش به سوی رخت خواب!
جین بعد از اینکه از رفتن آنها مطمئین شد، سمت نامجون رفت و پرسید: حالا می خوای چی کار کنی؟
- می رم و با مدرک که همین فیلم باشه از اون عوضی شکایت می کنم.
__________________________________
های گایز♥️
خواب دادگاه رو ببینین
شب به خیر✨

دوباره نه!Where stories live. Discover now