49

176 12 5
                                    

به آرومی دستشو سمت دکمه های لباس خواب یونگی برد و همینطور که اون ها رو باز می کرد گردنش رو از مارک های ارغوانی پر می کرد.
یونگی ناله آرومی کرد و در تلاش بود اون هم تیشرت هوسوک رو از تنش در بیاره اما چون سر هوسوک از گردنش جدا نمی شد، فایده ای نداشت. پس گفت: هوسوک تیشرتت رو در بیار می خوام بدنتو لمس کنم!
هوسوک ترقوه(درسته؟)یونگی دو لیسی زد و ازش جدا شد. اول لباس یونگی و بعد تیشرت خودشو از سرش بیرون آورد. نگاه تشنه یونگی رو روی بدنش احساس می کرد. لبخندی زد و گفت: می خوای کبودش کنی؟
یونگی هم با لبخند گفت: آه نگو سوک... گرگ درونم می خواد بیاد بیرون...
هوسوک بوسه‌ ای روی لب هاش گذاشت و گفت: گرگ درونت ها؟ نگو که فیک خوندی؟
یونگی با خنده جواب داد: اگه یه ذره دیگه معطل کنی قول نمی دم گرگم کنترلم رو در دست نگیره... اونوقت کی شرط می بنده تو تاپ باشی؟
هوسوک اینبار لیسی به نیپل سیخ شده یونگی زد و گفت: ولی من مطمئنم گرگ درونتم یه امگاست!
با خنده ادامه داد: به نظرت با این سیته ها می تونی توله هامونو شیر بدی؟
- تو نگران این باش که میتونی سینه هامو با توله هات شریک شی یا نه؟
هوسوک همین طور که سینه هاشو با زبونش نوازش می کرد گفت: خب معلومه که نه؟ امروز انقدر میمکم و کبودشون می کنم که توله ها جرئت نکنن سمت سینه هات بیان!
یونگی ناله بلندی سر داد و گفت: پس عجله کن!
هوسوک سینه راست یونگی رو توی دهنش کشید و همونطور که اونارو می خورد با دستش اون یکی رو نوازش می کرد.
یونگی دوباره ناله کرد و با بالا آوردن پایین تنه‌ش اونو به پایین تنه هوسوک کشید و با این کار ناله هوسوک رو هم در آورد. هوسوک بی تاب سرشو به اون یکی نیپل یونگی رسوند و همزمان‌ با مک زدن دیکشو به دیک یونگی می کشید.
صدای ناله هاشون اتاق رو پر کرده بود. هوسوک میان مک زدناش و یونگی میون نفس نفس زدناش!
هوسوک زبونشو روی شکم یونگی کشید و همینطور که پایین میومد هیکی های ریز درشت روی تنش می گذاشت.
یونگی مرتب ناله می کرد و بدنشو بی قرار زیر تن هوسوک تکون می داد.
به شلوارش که رسید وحشیانه اونو از پاش در آورد و گفت: تنت خیلی خوشمزس یونگ!
یونگی به ناله های بی حیاش ادامه می داد. هوسوک از روی تخت بلند شد و شلوار خودشو هم در آورد.
یونگی با چشمای درشت به دیک بزرگ هوسوک خیره شد و با نگرانی گفت: سوک تو حداقل دو برابر اون عوضی ای!
هوسوک پوزخندی زد و گفت: نبینم منو با اون پیر خرف مقایسه کنیا!
یونگی می خواست چیزی بگه که با حس دهن هوسوک دور دیکش ساکت شد و فقط ناله بلندی سر داد.
- سوک... آههه... امروز... قصد کشتنمو... داری...
هوسوک سرشو از دیکش جدا کرد و گفت: اره اونم با سلاحی به اسم لذت!
بعد دوباره شروع به خوردن دیکش کرد و یونگی دوباره خودشو بین زمین و هوا احساس کرد.
بدن یونگی به شدت لرزید و هوسوک رو از نزدیک بودنش آگاه کرد. هوسوک زبونشو روی شیار نوک دیکش گذاشت و همینطور که با اون نقطه حساس بازی می کرد،قسمتی از دیک یونگی که از دهنش بیرون اومده با دستاش پوشش داد. کمی بعد انگشتشو جای زبونش گذاشت و شروع به مکیدن بالز های پسر زیرش کرد.
صدای لرزون یونگی از میان ناله هایش بلند شد: سوک... آههه... من.... دارم... میام!!!
هوسوک لبخندی زد و قبل از اینکه دوباره دیک یونگی رو داخل دهنش ببره گفت: بیا یونگی... هیچ اشکالی نداره...
بعد از این حرف یونگی پر فشار توی دهن هوسوک اومد و همین کارش همراه شد با ناله بلندی که صد درصد تا اتاق تهکوکمین که طبقه پایین بود هم رفته بود و فردا حتما اون سه تا بروجک سر به سرشون می ذاشتن.
هوسوک تمام کام یونگی رو قورت داد و گفت: مزه نارنگی میدی! احتمالا اگه امگا بودی رایحت نارنگی می شد...
یونگی میون نفس نفسش لبخندی زد و گفت: عالی بود سوک...
هوسوک چهره شو روبروی چهره یونگی برد و گفت: هنوز درد کشیدنا مونده یونگیز...
یونگی خندید و گفت: نگران نباش آمادگیشو دارم...
هوسوک هم خندید و شروع به دوباره تحریک کردن عضو خوابیده یونگی کرد. یونگی هم پاهاش رو بیشتر باز کرد.
- شروع کنم یون؟
یونگی فقط سری تکون داد و گفت: توله هاتو تو شکمم بکار آلفا!
__________€€€€€_€€€_€€_€€€€€€€€
های👋🏻
ادامه‌ش باشه برا قسمت بعد😜
امیدوارم اسماتش خوب شده باشه
اسمات های قبلی واسم مهم نبود ولی این یکی واقعا مهمه پس لطفا بگید خوب شده یا نه
شاید پارت بعدو فردا گذاشتم😘
بای بای ✋✋

دوباره نه!Where stories live. Discover now