40

192 19 3
                                    

های👋🏻👋🏻👋🏻
ممکنه وسطای این پارت از داستان نا انید بشید اما خواهش می کنم تا آخر بخونید و منتظر پارت بعد باشید
فقط می تونم بگم نگران نباشید🙏
____________________________________

یک ماه بعد

یونگی:
موقعی که گفت بخواب چون راه درازه، هرگز فکر نمی کردم از وسط یه دشت بزرگ سر در بیاریم. انگار اینبار تایک نقشه کشیده بود تا می تونه من رو از سئول و بقیه اعضا دور نگه داره.
بیشتزین چیزی که به خاطرش نگران‌ بودم، خراب شدن دستگاه ردیاب روی لباسم بود. درسته که بار ها لباسمو عوض کرده بودم اما هر بار با وجود اینکه می دونستم ممکنه غیر فعال شده باشه ولی برش می داشتم و روی لباس بعدی می گذاشتمش. فقط و فقط به امید اینکه بقیه بیان دنبالم. این عذاب تموم شه
با وجود اینگه تایک توی این یک ماه حتی دطت به بدنش نزاشته بود ولی نمی تونستم تحمل کنم. از هوسوک و بقیه اعضا دور بودن رو... ندیدن آرمی ها... دور بودن از وسایل موسیقی و استیوم و خیلی چیزای دیگه که دوست داشتم الان کنارم بودن. شاید خیلی از این چیز هارو اگه به تایک می گفتم فورا برام فراهم می کرد اما اینطوری هیچ چیز نمی خواستم.
با صدای تایک از افکارم بیرون اومدم.
-  بیا اینجا عزیزم... می خوایم ناهار بخوریم.
از جا بلند شدم. قبل از نشستن روی صندلی سمت رادیو کوچک کنار اوپن رفتم و آن را روشن کردم.
اخبار که شروع به گفتن کرد رفتم و روی صندلی روبروی تایک نشستم. یه بشقاب پر از ماکارانی جلوم بود ولی حتی دلم نمی خواست بهش لب بزنم. خدمتکاری توی خونه نبود. تایک بدون اینکه چیزی به من بگه خودش غذا درست می کرد و خانه رو تمیز می کرد. مهم نبود که چقدر یوکثیف کاری می کردم یا از عمد روی زمین آشغال می ریختم، تایک فقط اون هارو جمع می کرد‌. در سکوت... تنها دلیل حرف زدنش برای این بود که قربون صدقه من بره. حرفاش قشنگ بود ولی من فقط دوست داشتم اون ها رو از زبون هوسوک بشنوم. آره! باید امید داشته باشم. من باید برگردم پیش هوسوک.
با شنیدن اسم بی تی اس از رادیو موهای تمام بدنم سیخ شد و همه توجه‌همو به گوینده اون دادم.
- بر طبق تحقیقات پلیس هر ۷ عضو بی تی اس که در این ماه نا پدید شده بودند در اثر تصادف جان خود را از دست...
این لعنتی چه زری داشت می زد؟ الان نهایتا باید خروج و مرگ منو اعلام کنه! هر ۷ عضو دیگه چه چرت و پرتیه؟ با غضب به تایک نگاه کردم و فریاد زدم: این عوضی چی میگه ها؟ چی زر زر نی کنه؟ قرار لود من بیتم اینجا و تو کاری به بقیه نداشته باشه! چرا باید خبر مرگش به گوشم برسه؟ دلمو به این خوش کرده بودم مهربون شدی! با خودم می گفتم حتما آدم شده! دست به تنم نمی زاشتی فکر می کردم... فکر می کردم دیکه نمی خوای مثل قبل بهم زور بگی و بهم تجاوز کنی! هوسکمو کشتی؟! هیونگ و دونسنگ هامو کشتی؟! نکنه حالا انتضارم داری بیام بهت بگم تو تنها سر پناه منی... من که جز تو کسی رو ندارم‌... تو را به خدا بیا منو به فاک بده ها؟ چرا جواب نمی دی؟
تایک به آرامی از جا بلند شد و موهام رو نوازش کرد و همین کارش باعث شد من خودمو عقب بکشم و دوباره شروع به فریاد زدم کردم.
- چرا تو انقدر عوضی ای؟ منو که گیر آوردی چرا اونا ول نکردی؟ تو کارت با منه! با من! چرا باید بقیه رو بکشی؟ اونا مگه چه بلایی سرت آورده بودن؟ چرا من برات کافی...
تایک در حرفم پرید و با آرامش گفت: می دونم الان عصبی ای و حالا خوب نیست. ولی می خوام یه جمله بهت بگم... این تصادف ربطی به من نداره!
دروغ پشت دروغ! کلک پشت کلک! نمی خواد بس کنه؟
تازه داشت صدای هق هق هام بلند می شد. انگار مغزم تازه درک کرده بود دیگه قرار نیست بقیه اعضا رو ببینم. دلم برای غر غر های جین، رئیس بازی های نامجون، چشمای خطی جیمین، خنده های مستطیلی تهیونگ و غیرتی شدن های جونگکوک از همین الان تنگ شده بود. دلم برای عروسک گفتن های هوسوک پر می کشید. یعنی واقعا... واقعا دیگه قرار نیست اونارو ببینم؟ نمی تونم تحمل کنم! هنوز گرمی لب های هوسوک رو روی پیشونیم حس می کنم. من بهش قول دادم اتفاقی نمی یوفته و برمی گردم پیشش.
تایک تن لرزونم رو کشان کشان به سمت اتاقم برد. گریه هام اونقدر شدت گرفته بود که گاهی اوقات مجبور می شدم هر چند لحظه یک بار برای ذره ای اکسیژن اونا متوقف کنم.
قلبم درد می کنه. می خوام برگردم پیش هوسوک. می خوام یه بار دیگه برم تو بغل تاتا کوچولوم. من... من هنوزم به بغل های دسته جمعیمون نیاز دارم. اصلا من هنوز به دستای اعضا موقع پایین اومدن نگاه نکردم. قرار بود قرار بود آخرین بار بهشون نگاه کنم.
تایک مرا روی تخت دراز کرد و لیوان آبی همراه با مسکن روی میز کنار تختم گذاشت. بوسه ای روی لپم زد و گفت: عزیزدلم... خیلی خودتو اذیت نکن! همه چی درست میشه.
درسته میشه؟ از نظر من همه چیز برای تو درست شدن.
اشکامو پاک کردم اگرچه بی فایده بود و خیلی سریع جاش اشک های دیگه ای روان شد. جنین وار توی خودم جمع شدم و فقط سعی کردم بخوابم.

دوباره نه!Where stories live. Discover now