6

428 41 3
                                    

تایک سرش را چرخاند و به جونگکوک نگاه کرد. 
- می خواستی چه غلطی کنی کوچولو؟
جونگکوک نف س عمیقی کشید و با لکنت زمزمه کرد: ه...هیچی...ف...قط...داشتم...و...وسایل اینجارو نگاه...می....کردم....
مین هو از حواس پرتی تایک استفاده کرد و با رکاب اسلحش ضربه ای به شقیقه تایک زد‌.
اما همیشه اونجور که می خواهیم پیش نمی رود.
انگار ضربه مین هو برای بی هوش کردن تایک کافی نبود. تایک چرخید و با پوزخند کثیفی و مین هو خیره شد. با همون پوزخند چاقوش رو به شاهرگ یونگی نزدیک تر کرد.
مین هو آب دهانش را با ترس قورت داد و گفت: تایک نکن!
صدایش بی جان بود در حدی که به راحتی نمی توانستی صدایش را بشنوی!
تایک لبخند دندان نمایی زد و چاقویش را به قصد بریدن شاهرگ بلند کرد. اما مین هو سریع تر بود پس دستش را محافظ گردن یونگی قرار داد. تایک که حسابی عصبانی شده بود چاقو را با تمام توانش در دست مین هو فرو کرد‌. مین هو ناله ای از درد کرد اما لحظه ای که احساس کرد چاقو می تواند از دستش رد شده و به گردن یونگی برسد بی توجه به آسیب دیدن خودش، دستش را از گردن یونگی جدا کرد‌. وقتی دید تنها یک خراش کوچک روی گردن یونگی افتاده است لبخن کوچیکی از رضایت بر لب هایش آمد. چاقو را از دستش بیرون آورد و نزدیک گردن تایک گرفت. جین و هوسوک از این فرصت استفاده کردند و گک را از دهان یونگی بیرون آوردند و ملافه را دور بدن سفیدش پیچیدند. جین، یونگی را بلند کرد و به سمت در خروجی رفت. هوسوک، جیمین و تهیونگ هم در را باز کردند و با هم به سمت ماشین رفتند.
مین هو تفنگش را که موقع نجات یونگی از دستش افتاده بود از روی زمین برداشت و روی شقیقه تایک گذاشت. نامجون طناب هایی که از کمد پیدا کرد و بود را دور دست و پای تایک پیچید و جونگکوک گک بیرون آمده از دهان یونگی را وارد دهانش کرد.
تایک که تا الان از اتفاقاتی که افتاده بود شوک بود حالا شروع به دست و پت زدن کرد.(عوضیه پدرسگ😖 همون بهتر تا ابد بری تو شوک تا شاید کمتر غلط اضافه بکنی🖕)
نامجون و جونگکوک او را گرفتند و محکم روی تخت بستند. نامجون سمت مین هو آمد و پرسید: حالت خوبه؟
- اوهوم. من خوبم. بریم ببینیم حال یونگی شی خوبه یا نه.
جونگکوک که هنوز در آتش خشم می سوخت سمت مین هو رو به مین هو گفت: اون چاقورو بده من!
مین هو بدون هیچ حرفی چاقو را داد. نامجون سمتش آمد و پرسید: می خوای چیکار کنی کوک؟
- می فهمی هیونگ! الان فقط بزار کارمو بکنم.
نامجون با وجود اینکه می دانست فکر خوبی در سرش نمی گذرد اما خب اونم خیلی دوست داشت درد کشیدن آن عوضی را ببیند.
جونگکوک با پوزخند ترسناکی سمت تایک رفت.
- پس توی عوضی هیونگ منو اذیت کردی آره؟
جونگکوک این را گفت و چاقو را در دست راست تایک کوبید.
- با این دستا هیونگ منو زجر دادی؟
چاقو را در دست چپش فرو کرد و فریاد زد: درد کشیدن لذت داره ها؟ جواب منو بده! چرا خفه خون گرفتی؟
دوباره پوزخندی زد و ادامه داد: البته حواسم به این صدا خفه کن لعنتی نبود!
و بعد مشتی به صورتش زد.
- با اینم هیونگمو اذیت کردی مگه نه؟!
تایک با چشمان و صورت قرمز به جونگکوک نگاه کرد. از نگاهش چیزی جز خواهش و تمنا پیدا نبود.
- ها چیه؟ می خوای ولت کنم؟
تایک سرش را تکان داد و دوباره با چشمان ملتمسش به دو چشم تیله ای جونگکوک دوخت.
- ههه فکر کردی این چیزا فایده ای داره؟
نامجون جلو آمد و در گوش جونگکوک گفت: جونگکوک مین هو حالش خوب نیست بیا بریم!
جونگکوک نگاهی به مین هو انداخت. رنگ صورتش به  زردی می زد و نفس هایش سنگین بود.
سرش را سمت تایک چرخاند. با وجود اینکه دو زخم داشت، هیچ اثری از مریضی در چهره اش دیده نمی شد.
مشت دیگه ای به صورتش زد و گفت: بریم!
سه تفری از در بیرون رفتند و سوار ماشین شدند.

...

با احساس درد در پایین تنش چشمانش را باز کرد. به دور و ور نگاه کرد. با فهمیدن اینکه توی اتاق خودشه نفس آسوده ای کشید. کمی روی تخت نیم خیز شد. هوسوک سرش را روی تخت گذاشته و خواب بود. روی تخت نشست و بوسه ای روی سرش گذاشت. با تیر کشیدن کمرش کنترل خود را از دست داد و بدنش روی تن خواب هوسوک افتاد. هوسوک با ترس از خواب پرید.
- هوسوک آروم باش منم!
هوسوک نفس راحتی کشید و پرسید: چرا رو من افتادی هیونگ؟
- کمرم تیر کشید افتادم. هیچی نیس فقط کمکم کن بلند شم.
هوسوک به آرامی یونگی را بلند کرد و گفت: خیلی درد داری؟
- نه. زباد نیست. بقیه کجان؟
- تو سالن دور هم جمعن.
- کمکم می کنی برم پیششون؟
- معلومه. اصلا می خوای کولت کنم؟
یونگی که از حرف هوسوک خجالت کشیده بود با گونه های سرخ گفت: نه نمی خواد. فقط کمکم کن!
- خیله خب دستمو بگیر.
یونگی با کمک هوسوک از روی تخت پایین آمد. اما هنوز دو پایش به زمین نرسیده بود که هوسوک او را از روی زمین بلند کرد.
یونگی غرغر کنان گفت: هوسوک مگه نگفتم فقط کمکم کن؟ علاقه خاصی به اذیت کردن...
- هیس هیونگ. خب چرا بغلت نکنم ها؟ یه دلیل منطقی برام بیار!
یونگی سرش را در سینه هوسوک مخفی کرد و گفت: خب خجالت می کشم جلوی هیونگ و دونسنگام!
- خجالت نداره! تو الان بغل دوست پسرتی!

_______________________×_×
های👋🏻
بنظرتون تایک زنده می مونه؟
فیلمارو پخش می کنه؟
دوباره می تونه یونگی رو بگیره؟

این پارت یه ذره بیشتر بود میشه ووت و کامنتاشم یه ذره بیشتر باشه؟

دوباره نه!Where stories live. Discover now