62

150 16 13
                                    

یونگی نگاهی به چند خط آخر نامه کرد و به اشک هایش اجازه ریختن داد. هرگز فکر هم نمی کرد چنین اتفاقی بیوفتد. شاید واقعا کوچکترین علاقه ای به پسر نداشت اما هرگز دلش نمی خواست او از کنارش برود. همیشه به چشم یک برادر بزرگتر به پسر نگاه می کرد. برادر بزرگتری که همانند چشمش از او محافظت می کرد.
انگار حالا مین هو پی سرنوشت خودش رفته بود. حالا باید پله های ترقی موفقیتش در بازیگری را بالا می رفت. یونگی یقین داشت پسر از پسش بر می اید. پس باید خوشحال می بود. مین هو از شر شعلی که با جانش بازی می کرد رها شده بود. می توانست استعداد هایش را شکوفا کند.
یونگی با فکر به این چیز ها خودش را از بند اشک آزاد کرد و به سمت حمام رفت. مشغول در آوردن لباس هایش بود که صدایی توجه‌ش را جلب کرد.
- هوسوک برای چی انقدر نگرانی؟
- جین هیونگ مطمئنم حالش خوب نبود!
- هوسوک نگرانی بیهوده نداشته باش... من نمی دونم الان مشکل چیه ولی هر چی که باشه یونگی از پسش بر می یاد! لازم نیست نگران باشی.
- حق با توئه هیونگ...
- کجا رفته الان؟
- رفته حموم‌...
- برو پیشش! حسابی بشورش مثل دست گلش کن بعد بیاید بیرون.
- باشه هیونگ... راستی کی می ریم کمپانی؟
- فردا سوک... امروز دیگه آخرین روز استراحتمونه.
هوسوک با سر تائید کرد و به سمت در حمام رفت.
در آن طرف یونگی در میان احساسات خود سر در گم بود. از یک طرف به خاطر نگرانی هوسوک خوشحالی اما از طرف دیگر به خاطر اینکه معتاد دوست دارم گفتن های پسر بود ناراحت بود و احساس ضعف می کرد.
با به صدا در آمدن در حمام سعی کرد ذهنش را خالی کند. هوسوک با صدایی پر انرژی گفت: مهمون نمی خوای؟
یونگی نفس عمیقی کشید و در حالی که تند تند لباس هایش را در می آورد، جواب داد: الان درو باز می کنم...
- عجله نکن بیبی!
یونگی لبخند مضطربی زد و در حمام را باز کرد.
هوسوک بوسه ای روی پیشانی اش کاشت و گفت: دیگه نبینم تنهایی بیای حموما!
یونگی از احساس آرامشی که دریافت کرده بود، خوشحال بود. سرش را روی شونه هوسوک گذاشت و گفت: پس حالا حسابی منو بشور.‌‌...
هوسوک لیسی به گزدنش زد و پرسید: بخورمت یا بشورمت؟
یونگی با خنده جواب داد: خوب هم بخور هم بشور!
- خب پس بریم که اول گوشتتو به دندون بکشم.
...
سه ماه بعد

- همگی خسته نباشید! کارتون‌ حرف نداره! حالا... اون سه تا مکنه کجان؟
اعضا نگاه معنا داری به هم انداختند و نامجون با استرس جواب داد: رفتن دستشویی تا یه ذره وقت دیگه بر می گردن.
پی دی نیم سری تکون داد و گفت: این سه تا دیگه دستشویی رفتناشونم با هم شده! لطفا برید دنبالشون تا ۵ دیقه دیگه باید برید روی استیج!
اعضا سری تکون دادن و یونگی به سمت دستشویی راه افتاد‌. امید وار بود اون سه تا هورمونی که وسط کنسرت هم هم رو ول نمی کردن، در دستشویی رو درست بسته باشن.
با رسیدن به دستشویی و دیدن قفل بودنش نفس راحتی کشید. بعد دو انگشتش را به در نزدیک کرد و دو ضربه آرام به آن زد و گفت: بسه دیگه! بیاید بیرون!
صدای ناله بلند و پر درد تهیونگ رو شنید و پشت سرش جونگکوک جواب داد: هیونگ تا ۱۰ دیقه دیگه میایم بیرون...
یونگی که اینبار کلافه شده بود با صدای بلند تری گفت: ۱۰ دقیقه دیره کوک! ما تا چند دیقه دیگه باید بریم روی استیج!
جیمین خواهش کرد: هیونگ لطفا ۱۰ دقیقه بهمون وقت بده!
- دقیقه ای بیاید بیرون.
یونگی این را گفت و به سمت هوسوک که در کناری نشسته بود، رفت.
- بیرون نمیان؟
یونگی هم بعلش نشست و گفت: اصلا و ابدا! حالا مشکل این نیست که دیر میشه، مشکل اینه که الان تهیونگ لنگ لنگ زنون میاد بیرون. جلوی دوربینم لنگ می زنه و هزار تا حرف در میارن! تازه اول کارم باید آیدول اجرا کنیم این بچه هم سر جاش بند نمیشه تو این آهنگ که... آخخخ.... حالا نمی شد دو دقیقه دیگه صبر کنن کنسرت تموم شه بعد برن همو بکنن!؟
هوسوک خندید و بعد از اینکه بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت با لحن شیطانی گفت: پس منطورت اینه که بعد از کنسرت می خوای به فاک بری؟!
یونگی اول با تعجب به هوسوک زل زد ولی کمی بعد لبخندی زد و در حالی که سرش را روی شانه او می گذاشت گفت: اگه ددی می خواد چرا که نه!
هوسوک نفس عمیقی کشید و گفت: اگه تا یه دره دیگه با این صدای بمت در گوشم حرف بزنی، قول نمی دم همین الان نبرمت و کنار تهیونگ به فاکت ندم!
_______________________________/__/
های👋🏻
واقعا به خاطر تاخیر متاسفم😔😔
احتمالا پارت بعد پارت آخره❤

دوباره نه!Where stories live. Discover now