47

197 19 3
                                    

سوم شخص:
هوسوک دوباره موهای یونگی خوابیده روی تخت رو نوازش کرد و به آرومی از جا بلند شد. به سمت اتاق نامجین رفت و به آرومی در زد و گفت: هیونگا! هوسوکم.
صدای نامجون را شنید: بیا تو سوک!
با غمبرک وارد اتاق شد و بی معطلی رو به جین گفت: هیونگ فکر کنم اجرا کردن تصمیمت لازم باشه. 
نامجون با گیجی پرسید: منظورتون چیه؟
جین نفس عمیقی کشید و گفت: همون شبی که تایک دستگیر شد، یونگی با جیغ از خواب پرید! حالش خیلی بد بود و حتی با وجود اینکه من و هوسوک رو میدید جیغ و داد میکرد و میگفت لطفا نمیرید! لطفا پیشم بمونید و ولم نکنید و خیلی چیزای دیگه... اونشب به سختی و با قرص ارام بخش ارومش کردیم و خوابید... اونشب به هوسوک پیشنهاد دادم یونگی رو پیش یک روانپزشک ببره...
هوسوک ادامه داد و گفت: من اونموقع مخالفت کردم چون نمی خواستم یونگی حس کنه یه وقت به چشم یه روانی یا یه فرد دیوونه می بینیمش و اینکه نخواد برا گفتن اتفاقاتی که براش افتاده اذیت بشه ولی با حرفایی که امروز بهم زد، حس می کنم اون خودشو دیوونه نمی بینه اون خودشو یه هرزه می بینه که به من چسبیده...
نامجون با نگرانی پرسید: چی بهت گفت که اینجور به همت ریخته؟
هوسوک قطره اشکی که روی صورتش افتاده بود پاک کرد و با صدای لرزون گفت: مرتب می گفت غلط کردم! هوسوک منو ببخش من گناه دارم جز تو کسی رو ندارم! یه فرصت دیگه بهم بده! جلوی پاهام زانو زده بود و التماسم می کرد... می گفت... می گفت یه فرصت دیگه به این هرزه بده! موقعی که بغلش کردم و از پرسیدم چرا اینجوری به خودش رو می گه گفت... هق... هیونگ می گفت چیزی جز واقعیت چیزی نمی گم... من یه هرزم که کنار تو آروم گرفته و دیگه شعلشو کنار گذاشته و تو انگار یه مادر خوانده بودی که به داد من رسید... هیونگ... دیگه نمی تونم ادامه بدم هیونگ... نمی تونم حرفایی که زد رو تگرار کنم.
نامجون دستی روی سرم کشید و گفت: نگرانش نباش! من از همین الان دنبال یه روان شناس قابل اعتماد می گردم. نمی زاریم هیونگ اینجوری بمونه و به خودش و تو آسیب بزنه...
جین با خونسردی گفت: یونگی نسبت به کسایی که بهشون تجاوز شده حال بهتری داره... به همین موضوع می تونیم امیدوار باشیم... من یقین دارم که حال یونگی خوبه خوب میشه...
هوسوک لبخندی زد و گفت: ممنون جین هیونگ... مرسی نامجون هیونگ... خیلی حالم بهتر شد‌...
نامجون با خنده گفت: هوپیمون که نباید امیدشو از دست بده؟؟
- معلومه که از دست نمی دم! اونقدر پر قدرت ادامه می دم تا حال بونگی مثل قبل بشه!
داشت از اتاق بیرون می رفت که جین گفت: هوسوک یه سر به اتاق تهکوکمین هم بزن... تهیونگ داشت گریه می کرد می گفت تقصیر منه که هوسوک با یونگی هیونگ قهر کرده فقط چون می خواستم یه ذره خودمو پیش کوک لوس کنم... بین خودشون که شکراب هست دیگه سر این گریه نکنه!
هوسوک خندید و گفت: پس تا تا کوچولومون زیادی لوسه!
- اوهوم... مسئله همین جاست!
نامجون با این حرف مهر تائیدی به جواب هوسوک زد. جین ادامه داد: از من می پرسی ببرش پیش یونگی... رابطه اینا یه چیزی بیش از هیونگ دونگسنگی شده!
هوسوک با شوخی گفت: یااا هیونگ منظورت چیه؟
نامجون همینطور که می خندید سری به عنوان تاسف تکون داد و گفت: برو برو! انقدر بازی در نیار!
هوسوک با خنده از اتاق بیرون رفت و راهشو به سمت اتاق تهکوکمین کج کرد. در زد و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف اون سه تا بروجک باشه وارد اتاق شد. با صحنه ای که می دید نمی تونست بخنده یا گریه کنه!
تهیونگ روی تخت بزرگ سه نفره خوابیده بود و جیمین روی صندلی کنار تخت نشسته بود و قاشق قاشق سوپ رو به خوردش می داد. از اون طرف جونگکوک با نیم متر فاصله از جیمین روی صندلی دیگه ای نشسته بود و به جیمین سوپ می داد و اگه دستش سمت ته ته می رفت تهیونگ با یه جیغ بلند اونو از کارش منصرف می کرد، اینو زمانی فهمید که جونگکوک سعی کرد دستشو به سمت دست تهیونگ دراز کرد اما با جیغ بنفشی که اون کشید، متوقف شد.
تهیونگ با دیدن من از جا پرید و تقریبا فریاد زد: هوسوگی هیونگ از دست یونی هیونگ ناراحت نیس؟
هوسوک به لحن بچه گانش خندید و گفت: نه ناراحت نیستم... چطور می تونم از دست کسی که عاشقشم ناراحت باشم؟ اون موقع هم وانمود کردم ناراحتم تا یه وقت کس دیگه ای اینجوری توی دلش نشونه! وجود تو توی بغلش هیچ اشکالی نداره!
تهیونگ لبخند مستطیلی زد و گفت: هیونگیِ مهربون!
با تعجب به جیمین نگاه کرد و گفت: تو اون سوپی که داری بهش می دی قرص بچه نیست؟ چرا این انقدر شبیه نی نیا شده؟
جیمین خندید و گفت: نمی دومم که هیونگ! شاید می خواد یه نفر حسابی لوسش کنه!
___________________________________
های👋🏻👋🏻👋🏻
دقت کردین توی این پارت اصلا شخصیت اصلیمون حرفم نزد🙄🤣
۷ تایی شدنم مبارک🥳🥳

دوباره نه!Where stories live. Discover now