7

424 40 5
                                    

یونگی صورتش را کاملا در سینه هوسوک مخفی کرده بود و هوسوک با یک لبخند درخشان او را پیش بقیه می برد.
تقریبا همه از عشق آن دو به هم با خبر بودند اما کسی به روی خودش نمی آورد.
وقتی وارد سالن شدند صدای اوووو بچه ها بلند شد. یونگی که حالا بیشتر احساس خجالت می کرد چشمانش را بست تا با هیچکدامشان چشم تو چشم نشود.
هوسوک یونگی را روی مبل گذاشت و خودش هم کنارش نشست.
یونگی دو دستش را روی صورتش گذاشت و بیشتر در خود جمع شد. هوسوک خنده بی صدایی کرد و دست یونگی را گرفت و پایین آورد. جیمین با خنده گفت: کی کارت عروسی می گیریم هیونگ؟
یونگی بی اهمیت به او نگاهی به اتاق انداخت. به جز مین هو که روی مبل روبرویی اش به خواب رفته بود، بقیه مشغول یه کار بودند. جین و جونگکوک آشپزی می کردند و تهیونگ غذا ها را تست می کرد. نامجون و جیمین هم خونه را تمیز می کردند.
یونگی خوشحال بود که همه مثل قبل رفتار می کنند اما می دانست این اتفاق را موضوع حقیقت اینکه دوباره تبدیل به هرزه اون پیرمرد شده بود را نمی پوشاند.
ناخوآگاه قطره اشکی روی صورتش جاری شد.
هوسوک هول سمتش آمد و اشکش را پاک کرد و گفت: ببخشید هیونگ من نمی خواستم ناراحتت کنم!
یونگی فورا خودش را جمع و جور کرد و گفت: نه سوک اصلا دلیلی نداره چون خجالت کشیدم گریه کنم.
تهیونگ با لبخند شیطونی سمت یونگی آمد و او را در آغوشش گرفت. یونگی به آرومی سرش را به سینه تهیونگ مالید و گفت: در حالت عادی الان باید پرتت می کردم اون ورا ولی دلم نخواست پس می تونی جدا از سهمیت بغلم کنی.
هوسوک خندید و گفت: اون روزی که هیونگ گفت اصلا بغلمو سهمیه ای می کنم واقعا مطمئن بودم شوخی می کنه اما الان هممون ماهی دوبار بیشتر نمی تونیم بغلش کنیم.
یونگی لبخند کمرنگی زد و گفت: آره و باید بگم سهمیه این ماهت که تموم شده هیچ اضافه هم استفاده کردی!
لبخند هوسوک محو شد.
- یونگی تو الان جدی بودی؟
- بله! کاملا جدی بودم هوسوک.
- بیخیال یعنی نباید به دوست پسرت سهمیه بیشتری بدی؟
- اینطور فکر نمی کنم!
هوسوک کمی در جایش تکان خورد و بوسه ای روی لپ یونگی زد و گفت: اگه اینجور باشه مجبورم با بوسه جبرانش کنم!
یونگی لبخند خجالتی زد و سرش را بیشتر در سینه تهیونگ مخفی کرد.
- یااا دیگه داره حسودیم میشه از بغل تهیونگ بیا بیرون.
تهیونگ یونگی را محکم تر بغل تا تا او به خواست خودش هم نتواند از آغوشش بیرون آید. بعد با حالت لوسی گفت: نمی زارم هیونگمو ببری!
هوسوک هم با حرص گفت: هیونگت مال خودت منم می رم بغل هیونگ خودم!
و دست به سینه به سمت جین رفت و خود را در آغوشش جا کرد. جین لبخندی زد و همراه هوسوک روی مبل نشست.
اما حالا وقت حسادت مخفیانه نامجون بود.
اون جین رو دوست داشت. با تمام وجودش. اینکه جین کسی را در آغوش بگیرد و با تمام توان له کند، چیزی دور از تحملش بود.
اما چاره ای جز سکوت نداشت. او نمی توانست جلوی جین را برای به آغوش گرفتن برادرانش بگیرد.
از آن طرف جین تنها به صورت نامجون خیره شده بود‌‌ فک نامجون جلو آمده و اخم هایش در هم بود. تنها جمله ای که در ذهن جین تکرار می شد، همین بود: نامجون خودش می دونه چقدر داره احساساتشو نشون میده!
جین به خوبی از احساسات نامجون با خبر بود اما در مورد احساسات خودش مطمئن نبود. می ترسید‌. می ترسید حسی که دارد تنها یک عشق برادرانه باشد و نتواند رابطه درستی با نامجون شروع کند. تز اینکه به او آسیب بزند می ترسید. در واقع حتی ترس هایش هم شبیه ترس برادرانه بود و همین بیشتر با روح و روانش بازی می کرد.
ناگهان فکری به ذهنش رسید، پس گفت: یاااا! کس دیگه ای بغل جین هیونگو نمی خواد؟
و همانطور که حدس می زد اولین کسی که به آغوشش آمد نامجون بود.
نامجون با آن حرفش آرام گرفته بود و با سرعت به
سمت آغوشش دویده بود.
جین خنده کرد و با دست بقیه را هم به آغوشش دعوت کرد.
تهیونگ یونگی را بلند کرد و با هم‌به آغوش پیوستند.‌ جیمین و جانگکوک هم خیلی زود خود را به این آغوش اضافه کردند.
یونگی: خب بسه دیگه لهم کردید!
جیمین: هیونگ چرا زد حال می زنی؟
یونگی: من فقط له شدنمو اعلام کردم!
جونگکوک: چه فرقی زد حال زدی دیگه!
یونگی: شما که بازم منو ول نمی کنید!
جین: خیله خب یونگی کم غر غر کن! بغل تموم شد!
با این حرف جین همه از هم جدا شدند و اولین چیزی که متوجه آن شدند مین هو بود که با چشمان باز و یک لبخند عمیق آن ها را تماشا می کرد.
هوسوک: چشاتو از روی یونگی من درویش کن!
با این حرف هوسوک همه خندیدند. اما هیچ کس نمی دانست این حرف چه آتیشی به دل مین هو می زند.‌
_______________♥️__________♥️________
های گایز🌿
َاینکه عشق یونگی رو بندازم تو دل مین هو بدجور داره قلقلکم میده ولی واقعا مثلث عشقی نمی خوام🥺
نظر شما چیه؟

دوباره نه!Where stories live. Discover now