35

205 17 7
                                    

- می گم که نامجون من هیچ کنترلی ندارم! رسانه کنجاون! آرمی ها نگرانتونن و می خوان با دیدنتون از سلامتتون مطمئین بشن! این به نفع همس!
نامجون دیگه داشت کلافه می شد.‌ سر و کله زدن با این مرد پشت تلفن کافی نبود حالا اومده بود داخل خونشون تا راضیش کنه قبل از دادگاه محاکمه یه مصاحبه داشته باشن. حالا درست که حال سه تا مکنه‌شون کاملا خوب شده و دیشب هم صدای آه و ناله‌شون گوش فلک رو پر کرده بود ولی دلیل نمی د که حال همه خوب باشه. خودش هنوز هم با ویلچر دور می رفت و جین با وجود باز کردن گچ پاش کمی لنگ می زد. وضعیت جسمی سپ تقریبا خوب بود ولی از لحاظ روحی اگر حساب کنیم... حالا یونگی خیلی خراب بود...
کابوی هایی که از صحنه تجاوز می دید... زخم های روی بدنش که بهش احساس نجسی می داد و از همه بدتر عذاب وجدان بابت وضعیت مین هو. کسی که بعد دو ماه هنوز در کما به سر می برد. با وجود اینکه خواهر و مادرش به وضوح گفته بودن یونگی هیچ تقصیری نداره اما یونگی به حرف هیچکس گوش نمی داد و فقط داشت خودشو با این عذاب می کشت. هوسوک هم همیشه با حوصله کنارش می نشست و هر سری حرف های تکراریش رو می شنید و پا به پای پسر گریه می کرد.‌چطور انتضار داشتن اون دو نفر الان بتونن به راحتی مصاحبه کنن؟ حتی یونگی الان هم خبری از دادگاه نداره. دادگاه محاکمه نخست وزیر. می پرسید تایک چی شده؟! اون هنوز هم پیدا نشده. هیچکس نمی دونه چجوری قبل از ورود پلیس به اون عمارت فرار کرده ولی مسئله اصلی اینجا بود که حالا باید همگی در دادگاه شرکت می کردند و کسی دوست نداشت دوباره یونگی وارد این شرایط شود و اضطراب بیشتری داشته باشد.
- فردا ساعت ۳!
نامجون نفسش را کلافه فوت کرد و گفت: خیله خب... انگار چاره دیگه ای نیست.
مرد هم فقط با گفتن می بینمتون از خانه بیرون رفت. نامجون سرش را روی شانه مبل گذاشت و سعی کرد با بستن چشماش آرامش رو به وجود خودش هدیه بده اما خیلی زود دستی روی گونه اش حس کرد.
- نامجونا...
با شنیدن صدای جین لبخندی روی لبش آمد و به آرامی چشم خود را باز کرد.
- چی دوباره پریشونت کرده ها؟
نامجون نفس عمیقی کشید و گفت: کمپانی می خواد قبل از دادگاه یه مصلحبه داشته باشیم.‌.. و خب من حتی درمورد دادگاه چیزی به یونگی هیونگ نگفتم چون حالش خوب نبود. حالا بخواد بره جلوی دوربین حرف بزنه؟
جین موهای پسر رو از پیشانی اش کنار زد و گفت: نگران واکنش یونگی نباش! من خودم باهاش حرف می زنم خوبه؟
- ازت ممنونم هیونگ.
...
جین لب هاش رو روی پیشانی دونگسنگ نظلومش گذاشت و بوسه آرومی مهمانش کرد. بعد رو به هوسوک کرد و پرسید: تازه خوابیده؟
هوسوک گفت: سه سااعتی میشه...
- دیشب دوباره نتونست بخوابه؟
هوسوک‌ بغضش را قورت داد و گفت: نه اینکه نخوابه ولی مرتب از خواب می پره! شاید هر یک ساعت که خوابیده یه ربع هم بیدار بوده.
- بیدارش کنم؟
هوسوک با سر تائید کرد و گفت: بهتر از اینه که با کابوس از خواب بیدار شه.
جین لبخند تلخی زد و دستش زا نوازش وار روی گونه یونگی کشیذ و همزمان با آن به آرامی صدایش می زد.
خیلی سریع یونگی چشمانش را با کرد و به دور برش خیره شد.
- جین هیونگ...
- بله عزیزم؟
- مین هو... به هوش اومده؟
جین با ناانیدی سرش را پایین انداخت و گفت: نه هنوز ولی به هوش میاد نگران نباش.
یونگی قطره اشکی که هنوز نه افتاده بود پس زد و با ناراحتی گفت: این درد داره... احساس می کنم همش تقصیر منه! اگه مین هو به هوش نیاد چی؟ اونوقت من کشتمش؟ اگه به خاطر من نبود اون درگیر این اتفاقات نمی شد.
جین محکم تنش را در آغوش کشید و گفت: نه اصلا تقصیر تو نیست عزیزم... هیونگ فدات بشه اینقدر خودتو اذیت نکن... موهات سفید میشه دیگه آرمی ها دوستمون ندارنا!!!
یونگی اشک هایش را پاک کرد و گفت: از کمپانی هیچ خبری نشده؟ حدس می زنم الان باید...
جین نگذاشت حرفش را کامل کند و گفت: درسته کمپانی نامجون رو مجبور کرده فردا مصاحبه بگیریم...
هوسوک که از دادگاه با خبر بود با تعجب گفت: فردا!؟
جین سر تکون داد و گفت: آره بعدشم مستقیم می ریم دادگاه...
ابنبار نوبت یونگی بود که تعجب کند: دادگاه!؟
جین دوباره موهای یونگی را نوازش کرد.
- ببخشید که زودتر بهت نگفتیم ولی فردا روز محاکمه نخست وزیره.
- تایک چی؟
- متاسفم پسر... هنوز پیداش نکردن...
یونگی نفس را کلافه بیرون داد و گفت: مصاحبه ساعت چنده؟
- ساعت ۳.
- خیله خوب سعی می کنم خودمو یه جوری براش آماده کنم.
جین لبخندی زد و گفت: ممنونم یونگی...
________________________________
های✋
ببخشید دیروز نتونستم بذارم برای همین امروز صبح گذاشتمش...
بای بای👋🏻👋🏻👋🏻

دوباره نه!Where stories live. Discover now