21

246 21 3
                                    

مین هو حالا دلیل آزاد شدن خود را فهمیده بود. اگر اینجور می دانست هرگز حاضر نمی شد، بدون هیچ حرفی تایک را رها کند‌. صد درصد او را تعقیب می کرد تا سر از کارش در بیاورد.
تایک به یونگی تجاوز کرد. از مین هو استفاده کرد و حالا برای ادامه کارش بقیه اعضارو گرفته بود.
خبر دزدیده شدن اعضای بی تی اس کل کشور را به هم ریخته بود! یعضی از آرمی ها جلوی سازمان های مهم کشور اعتراضات می کردند و برخی دیگر از طریق برنامه های مختلف پیگیر اخبار آنها بودند گرچه چیز زیدی پیدا نمی کردند.
پلیس و نیرو های ویژه، همه دنبال کوچکترین اثر از هیچکدام پیدا نمی شد. هیچکس نمی دانست دلیل دزدیده شدن آنها چیست؟ برای بعضی ها هم مهم نبود! اما آرمی ها خون دل می خوردند و گریه می کردند و تنها خواسته شان پیدا شدن هفت پادشاه کی پاپ بود.
آرمی هم دلی خون داشتن و چشمی پر اشک! کی می تونست باور کنه دلیله قوی موندنش، درخیشیدنش، تلاش کردنش، تسلیم نشدنش، عشق ورزیدنش، دوست داشتن خودش و مقاومت کردنش، درزیده شده و معلوم نیست کی زنده برمیگره یا نه!
از اون بدتر دل خون یونگی بود. عذاب وجدان از سر تا پایش را در بر می گرفت. احساس می کرد قلبش درد گرفته. دردی که درمانی جز در امان موندن بقیه اعضا نداره و اگه اتفاقی برای بقیه بیوفته، به خاطر شدت زیاد، بترکه!
یونگی حاضر بود بدن خودشو بار ها تیکه تیکه کنن اما کوچکترین آسیبی به هیونگ و دونگسنگ هاش نرسه.
اون عوضی چطور تونسته بود؟ تا جایی که یونگی خبر داشت، اون مرتیکه پول و قدرت این کارو نداشت. دزدین اعضای بی تی اس! کار غیر ممکنی برای یه پیرمرد بازنشته به نظر می یومد! پس چجوری امکان پذیر شده بود؟ کی بهش کمک کرده بود؟
- چجوری؟
- اوووم اگه منظورت اینه که چجوری دزدیدمتون باید بگم منم پشتیوانه های خودمو دارم!
الان تقریبا همه بیدار شده بودنر و به مکالمه نه چندان جذاب یونگی و تایک گوش می دادند. با صدای در همه چشم ها به آن خیره شد.
نخست وزیر!
اعضا انتضار هر کسی جز او را داشتند.
- می بینم که همتون از خواب ناز بیدار شدید!
سمت یونگی آمد و روبرویش نشست. دستی روی گونه یونگی کشید و با پوزخند، گفت: خیلی دوست دارم قیافه طفرداراتو وقتی فیلم تجاوز بهتو می بینن، ببینم! مطمئنم تماشاییه!
نگاهی به بقیه انداخت و ادامه داد: البته همراه با تن لخت و خونیه بقیه!
اعضا بعد این حرف به هم نزدیک تر شدن. جیمین و تهیونگ خود را در آغوش یونگی و هوسوک جا کردند که با خنده نخست وزیر روبرو شدند. بعد با تمسخر گفت: الان به اونا پناه آوردین فکر می کنین می تونن نجاتتون بدن؟ مسخره ها!
دستی رو موهای فر فری و به هم ریخته تهیونگ کشید و گفت: از این خوشم اومده امشب واس من!
تایک هم سمت جیمین اومد و گفت: پس منم این یکی رو می برم!
جیمین دست هایش را محکم تر دور بدن یونگی کشید و با بغض زمزمه کرد: هیونگ نزار چیم چیمو ببرن!
البته امید وار بود یونگی چیزی نشنیده باشد چون نمی خواست عذاب وجدان دیگری بر دل خون هیونگش بیندازد اما اینبار شانس با او یار نبود و  یونگی همه حرفش را متوجه شده بود.
یونگی تن یخ کرده جیمین رو بلند کرد و کاملا توی بغل خودش گذاشت. هوسوک هم به تقلید از یونگی همین کار را انجام داد و سعی کرد به جسم لرزان در آغوشش آرامش دهد. یونگی در گوش جیمین گفت: نگران نباش چیمی هیونگ نمی زاره اونا اذیتت کنن!
- اون وقت چجوری؟
همه نگاه ها به سمت تایک برگشت. یونگی همانطور که موهای نرم و مشکیه جیمین را نوازش می کرد، گفت: اونش دیگه به خودم مربوطه!
تایک گفت: بچه بیا پایین سرمون درد گرفت!
و بعدش جیمین را از آغوش یونگی بیرون کشید. اما یونگی مقاوم تر از این حرف ها بود پس با تمام وجودش جیمین رو محکم گرفت و گفت: گفتم نمی زارم ببریش پای حرفمم هستم!
با لگد نخست وزیر که به گودی کمرش خورد ازرائیل را جلوی چشمانش دید و ناخودآگاه دستانش دور بدن جیمین شل شد. تایک جیمین را بلند کرد و گفت: تو که اینقدر ضعیفی چرا ادعای الکی می کنی؟
می خواست راه بیوفته که در شدیدی توی ساق پاش حس کرد! چرخید و با دیدن دندون های یونگی که در ساق پایش فرو رفته بود، خونن به جوش آمد.
جیمین را همانطور به زمین انداخت و یونگی را از مو گرفت و بلند کرد.
صورتشو بقابل صورت یونگی قرار داد و گفت: می خواستم چون مریضی کاری بهت نداشته باشم اما انگران خودت خیلی مشتاقی...
یونگی را به بیرون از اتاق پرت کرد و ادامه داد: برای هرزگی آماده باش!(تو هم برای مجازات سخت آماده باش🖕)
یونگی درد را در بند بند وجودش حس می کرد اما حداقل خوشحال بود. خوشحال بود که از جیمبن محافظت کرده بود.
____________👋🏻______________
اگه یه جا دیدین روان شناسا بیماری رو شناختن که فرد عاشق بدبخت کردن شخصیت مورد علاقش توی داستانه بدونین رو من آزمایش کردن😹😹

دوباره نه!Where stories live. Discover now