32

220 19 13
                                    

یونگی:
- یونگی... عزیز دلم... چشای خوشگلو باز کن؟ دلم براشون تنگ شده...
منم همین طور... هوسوک منم همین طور....
-دلم برای صدای قشنگت تنگ شده.. قبل از همه این اتفاقات... با صدای قشنگت باهام با محبت حرف می زدی. عصبانیت هاتو کنارم رها می کردی... دلم برای اون روزام تنگ شده...
چرا صدات گرفت عزیزم؟ داشتم‌ بهش گوش می دادم. گرچه انرژی اینو ندارم که چشمام رو باز کنم. توان اینو ندارم که به همه درد و دلات با تمام توانم جواب بدم... ولی صداتو می خوام بشنوم. صدای آرام بخشتو...
- یونگی... ترو خدا چشاتو وا کن... هق... لطفا خواهش می کنم...
سوکی من... لطفا گریه نکن... قلبم توان شنیدن صدای هق هق هاتو نداره... هیونگ قول میره زود چشماشو باز کنه... تو گریه نکن...
- دیگه تحمل این وضعیت رو ندارم... اگه... هق... اگه بیدار نشی من چیکار کنم ها؟ اگه بیدار نشی من می میرم... هوسوکت می میره یونگی... لطفا چشماتو باز کن...
چرا نمی تونم ها؟ چرا نمی تونم چشمامو باز کنم؟ آه لعنتی چرا نمی تونم خیالتو آروم کنم تا گریه نکنی؟ لعنت به من! لعنت به من! لعنت به من! من لعنتی که نمی تونم حتی چشامو باز کنم تا دل مشوقمو آروم کنم! من! من... این صدای بوق چیه؟ چرا گریه های هوسوکم تبدیل به زجه شده؟ چرا دکترا دارن می ریزن تو اتاق؟ چرا دارن پیرهن مسخره بیمارستان رو از تنم در میارن؟ چرا چشمام بستس ولی دارم می بینم؟ اون خط روی دستگاه چی میگه؟ چرا پرستارا دارن سوکی مو از اتاق بیرون می کنن؟ لعنتی چه فاکی داره اتفاق میوفته؟
وایسا ببینم یعنی من مردم؟ یعنی دارم از این دنیا بیرون می رم؟ یعنی بالاخره از این کابوس به اسم زندگی راحت شدم؟ تموم‌شد دیگه؟ هوم... حس سبکی می کنم... بالاخره راحت شدم... بالاخره...
ولی... ولی آخه... پس هوسوک چی؟ من نمی تونم اونو ترک کنم... من نمی تونم عزیز ترین کسمو ترک کنم... خودش گفت اگه من بمیرم... می میره؟ یعنی اگه بمیرم معشوقمو می کشم؟ نه فقط هوسوک... تهیونگ... نامجون... جین هیونگ... جیمین... جونگکوک... حتی... حتی مین هو... بادیگار جذابم... آره همیشه به این موضوع پایبند بودم که مین هو یکی از جذاب و سکسی ترین بادیگارداییه که یه نفر می تونه داشته باشم... مطمئنم اگه میومد و آیدل می شد... حسابی معروف بود.
- ۲۰۰ ژول شارژ شد... شوک...
پریدن سینم به هوا رو می دیدم. عجله کنید... من می خوام زنده بمونم... می خوام پیش هوسوک و بقیه اعضا زندگی کنم...
- ۳۰۰ ژول شارژ شد... شوک...
دوباره تاریکی... این چه وضعیتیه؟ می خوام زنده بمونم... این تاریکی یعنی چی؟ الان من زندم یا مرده؟
...
جین:
نامجون هنوز هم روی تخت خوابیده بود. خیلی نگران بودم! نه تنها نگران نامجون بلکه نگران مین هو و یونگی هم بودم. آخه این چه وضعیتیه؟ هر اتفاقی میوفته، جیمین، جونگکوک و تهیونگ به من پناه میارن. واقعا لیدر بودن مسئولیت سنگینیه. حالا می فهمم نامجون چی می کشید.
- هیونگ... جین هیونگ! یونگی... ایست قلبی کرده!
با شنیدن این حرف... به معنای واقعی کلمه ترسیدم. چه فاکی در حال انفاق افتادن بود. عصامو از کنار تخت برداشتم و از جا بلند شدم و گفتم: راه بیوفت.
در حالی که دست گچ گرفته اش را با اون یکی دستش گرفته بود راه افتاد.
پای راست من، دست چپ جونگوک... زانوی راست تهیونگ و کتف چپ جیمین. پهلوی هوسوک و دنده یونگی... نامجونم که دیگه نگم بهتره. واقعا مطمئن نبودم بتونم بعد خوب شدن هم مثل قبل فعالیت کنیم.
هوسوک کنار دیوار روی زمین افتاده بود به معنای واقعی کلمه زجه می زد. لعنتی چرا رو زمین؟ اینجوری حتی نمی تونستم به راحتی بغلش بشینم و دلداریش بدم. دیگه تحمل ندارم... لطفا یکی به این داستان مسخره پایان بده... تمومش کنه و بگه همه اینا یه خواب بوده... یه کابوس لعنتی که قرار ازش بیدار شم و بعدش اونو از یاد ببرم. مثل رویایی که به فراموشی سپرده میشه...
اشکام دونه دونه راهشو روی گونه هام پیدا می کرد. جونگکوک به جای من بغل هوسوک نشست و تن لرزونش رو توی بغل گرفت.
طولی نکشید که جیمین و تهیونگ هم به جمعمون اضافه شدن. اون ها هم با دیدن وضعیت بدون مکث شروع کردن به گریه کردن... چرا دکتر از این در بیرون نمی یاد؟ چرا نمی یاد و نمی که یونگی زندس؟ چرا به گریه های ما پایان نمی ده؟
بالاخره صبر ها به سر اومد و دکتر از در بیرون اومد.
- دکتر چی شد؟ یونگی زندس مگه نه؟
دکتر لبخد گرمی زد و گفت: خوشبختانه جون سالم به در بردن. الانم منتظروتونن...
بعد از چند ماه آرامش رو حس کردم... آرامش... چه کلمه قشنگیه...
پرستاری هم از اون طرف دوان دوان به سمتم اومد. از اونجایی که می دونستم الان شیفت این پرستاره و این پرستار پرستاریه که به اتاق نامجون میره. پس بی معطلی سمتش رفتم و پرسیدم: اتفاقی افتاده؟
دختر نفس نفسی زد و گفت: آقای کیم‌ به هوش اومدن...
_____________________________
های✋✋✋✋
اینم‌پارت ۳۲
بای بای👋🏻👋🏻👋🏻

دوباره نه!Where stories live. Discover now