24

222 20 10
                                    

اتاقی که بقیه اعضا توشن________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اتاقی که بقیه اعضا توشن
________________________________

اشک های شورم روی گونه هام میوفتاد. دلم واسه قبل از این اتفاقا تنگ شده بود.
یونگی:
بلیزشو در آورد و شلوار راحتی پوشید. با دراز کشیدنش کنارم، چرخیدم و پشتمو بهش کردم.
دستشو روی شونم گذاشت و به زور برم گردوند.
چونمو توی دستش گرفت و لبشو روی لبم گذاشت. مک کوتاهی زد که ازش جدا شدم.
اما راضی نشد و دستامو روی تخت گیر لنداخت و وحشیانه شروع به جوییدن و بوسیدن لبام کرد. انگار آدامس دادن دستش!
با حس بزرگ شدن عضوش روی شکمم ترس برم داشت. به خودم لرزیدم و با چشمان مظلوم نگاهش کردم.
حالم اصلا خوب نبود! نمی تونستم از جام بلند شم. توی این شرایط واقعا تحمل رابطه واسم غیر ممکن بود.
یه لوسه طولانی دیگه روی لبم گذاشت و به چشام خیره شد. وقتی ترسمو دید، گفت: نترس... الان خیلی دلم می خواد برا خودم بکنمت ولی می دونم که تحملشو نداری.
بوسه کوتاهی روی لبم گذاشت و بلند شد.
سمت در رفت و تهیونگ رو وارد اتاقم کرد. به محض دیدنش از روی تخت نشستم.
- هیونگ...
دستشو توی دستم گرفتم و گفتم: جون هیونگ؟
کنارم نشست و سرشو پایین انداخت. به آرومی گفت: اذیتت کردن؟
لبخندی به چهره نگران و بغض کردش زدم و جواب دادم: یاااا هیونگتو انقدر ضعیف فرض کردی که یه پیرمرد اذیتش کنه؟
فهمیدم که بغضشو قورت داد و گفت: آره هیونگ اون پیرمرد همش اذیتت می کنه.
با وجود اینکه می دونستم داره راست میگه ولی بهم بر خورد.
قیافه شاکی ای به خودم گرفتم و گفتم: کیم فاکینگ  تهیونگ گمشو از اتاق من بیرون!
تهیونگ خنده شیطونی کرد و گفت: هیونگ مگه خودت نگفتی...
با پس کله ای محکمی که خورد ساکت شد ولی با اعتراض دوباره ادامه داد: یونی هیونگ چرا می زنی خب؟ 
- وقتی گنده تر از دهنت حرف می زنی باید کتک بخوری!
تهیونگ‌ دوباره قیافشو مظلوم کرد و گفت: هیونگ آخه دلت بیاد ته ته کوچولو رو بزنی؟
یونگی دوباره ضربه ای به پشت سرش زد و گفت: این مظلوم بازیاتو بزا برا جیمین و جونگکوک! مطمئنم بیش از من استقبال می کنن!
ذوقی توی چشماش به وجود اومد و اشتیاق گفت: هیونگ دیشب تو بغل چونگکوک خوابیدم نمی دونی چه کیفی داد!
سعی کردم ناراحتیمو تموم کنم و تا نزنم تو ذوقش. 
لبخندی زدم و گفتم: پس دونسنگ کوچولوی من بالاخره یه قدم‌ به جلو برداشته آره؟
- آره هیونگ‌نمی دونی چه کیفی داد هی دستشو رو سرم می کشید و نوازشم می کرد یا... یا بوسه رو سرم می ذاشت. داشتم حال دنیارو می کردم.
حالا لبخندی واقعی روی لب هام اومده بود. یاد خودم افتاده بودم. تا قبل اعتراف سوک، هر روز با کوچیک‌ترین لمسش همین قدر ذوق می کردم.
یادمه اون روز که هوسوک دستمو گرفت و کمکم کرد از کوه بالا برم، آرزو می کردم این کوه تا بی نهایت ادامه پیدا کنه.
حالا تهیونگ شرایط منو داشت. مطمئن بودم بعد اون اتفاق حسابی گریه کرده برای همین جونگکوک بغلش کرده. یه حسی بهم می گفت تهیونگ هم دیشب همین حالو داشته. دعا می کرده گریه کنه ولی جونگکوک اونو تو بغل خودش نگه داره.
صدای مهیب باز شدن در آرامشمو به هم زد. تایک نگاه مرگ بارشد به تهیونگ داد و کفت: برو بیرون، بقیه راهنماییت می کنن پیش رفقات!
تهیونگ جلو اومد و بوسه ای روی پیشونیم زد و با یک لبخند از در بیرون رفت.
لبخندی هم روی لب من آمد اما با نزدیک شدن تایک بهم محو شد.
- تایک...
سیلی محکم در گوشم زد. چشمامو بستم و تلاش کردم به صدای سوت کشیدن گوشم اهمیتی ندم‌.
- خوب بلدی به اون لبخند بزنی! پیش من که برج زهرماری!
- نکن...
- نکنم ها؟ نکنم!؟ وقتی مراعاتتوکردم چی بهم دادی؟
روی تخت پرتم که و بی معطلی لباسامو توی تنم جر داد‌. برای در آوردن لباس خودش هم صبر نکرد و لخت مادر زد روم‌ خیمه زد و به جون لبای زخمیم افتاد.
شلوار و باکسرمو در آورد و لای پامو باز کرد.
یه ذره لوب روی انگشتاش ریخت و دوتا شو توی سوراخم فرو کرد. درد داشت... شاید از درد بیشتر... با همون یه ذره حس می کردم کمرم داره نصف میشه... چجوری می تونستم اون شلنگشو توی خودم جا بدم؟
نفسمو به سختیبیروت دادم و سعی کردم نفس بکشم ولی اون اهمیتی به وضعیت من نمی داد.
با هز بار رفت و آمد انگشتاش تو سوراخم، آرزوی مرگ می کردم.
تموم بدنم داد درد می زد و می خواست تمومش کنه ولی اون تازه شروع کرده بود.
انگشتاشو در آورد و یه ضرب دیکشو واردم کرد‌.
نمی شد فقط بهم بگن این یه کابوسه؟ نمیشه تموم شه؟ دیگه تحمل ندارم...
__________________
های گایز
داستان تهکوکمین تازه از اینجا شروع میشه😈
نامجینم که اصلا حوصله فک کردن به عشق عاشقی رو ندارن ولی شاید به این محبت بینشون نیاز باشه🤔 شایدم قراره تو شرایط سختی عشقشو نو به هم درک کنن😎
کسی چه میدونه😁

دوباره نه!Where stories live. Discover now