42

183 19 1
                                    

- هوسوک...
صدای ناله آروم یونگی باعث شد برای چندمین بار توی اون روز همه دورش حلقه بزنن.
هوسوک دست یونگی را بیشتر در دستش فشرد و با نگرانی گفت: جونم یونگی خواهش می کنم بیدار شو...
یونگی مدام زیر پتو می لرزید و هزیون از دهانش نمی افتاد و تنها بعضی از کلماتش مشخص بود. دکتر هم پس از معاینه او به گفتن به شدت سرما خورده بسنده کرده بود. برای یونگی دارو گرفته بودند. همه اعضا دورش جمع بودند و هر کار می توانستند می کردند.
دیروز یونگی را در زیر درختی پیدا کرده بودند.

فلش بک

- هیونگ باید همین دور و برا باشه...
نامجون گفت و سعی کرد پیوسته به دنبال نقطه قرمز رنگ مشخص شده در صفحه گوشی اش برود.
- هیونگا!! یونگی هیونگو پیدا کردم!
صدای فریاد جونگکوک از کمی آن طرف تر آمد و همه را به سمت خود کشاند.
هوسوک فورا بدنش را در آغوش کشید و با نگرانی ای که با بغض آمیخته شده بود، گفت: زندگیم بلند شو... چشماتو باز کن...
یونگی برای چند ثانیه چشمانش را باز کرد و بعد همراه با ناله آرومی دوباره آنها را به هم فشرد.
هوسوک هول هولکی بلندش کرد و به سمت ماشین رفت.

پایان فلش بک

جین با خونسردی گفت: داره به هوش میاد...
یونگی چشمانش را باز کرده بود اما مرتب پلک می زد. بعد از کمی فقط لبخندی زد و با بی جونی زمزمه کرد: حتما من مردم آره؟ وگرنه چرا شما باید پیشم باشید...
تهیونگ با بغض گفت: یعنی چی که مردی هیونگ؟ ما همه زنده و سالم الان کنار همیم.
دوباره صدای بی جان یونگی در اتاق پیچید: او اخباره گفت همه مردین پس منم بعد از فرار مردم. اینطور منطقی تره.
هوسوک با گریه گفت: من نمی دونم داری درمورد چی صحبت می کنی ولی...هق... ولی حال ما خوبه. هم ما و هم تو زنده ایم یونگی چی باعث شده فکر کنی مردیم؟ میشه درست تعریف کنی؟
- رادیو رو روشن کرده بودم داشت خبر هارو می گفت. گفت... گفت همه اعضای بی تی اس توی یه تصادف... هق... کشته شدن... پس اگه الان من پیشتونم یعنی... هق... هم من و هم شما مردیم...
بقیه گریه می کردن ولی جونگکوک عصبی بود. اون عوضی با اخبار فیک به یونگی گفته بود اونا مردن؟ آخه این چه وضعیتیه؟
- یونگی هیونگ...
یونگی که حالا با حرف های بقیه مطمئن شده بود همه زندن، پاسخ داد: بله جونگکوک؟
- آدرس اون عوضی رو بهم...
- عجله نکن جونگکوک...
با فریاد نامجون، حرف جونگکک نصفه ماند.
- چرا هیونگ چرا؟ می خوان برم تیکه تیکه‌ش کنم. بسه هرچی هیچی نگفتیم. یونگی هیونگ اینقدر عذاب کشید. بسه دیگه... می خوام یه بار برای همیشه... بکشمش...
یونگی اشک های روی صورتش را پاک کرد و گفت: جونگکوکی... لطفا... منم  به خونش تشنم ولی... ولی باید همه چیز رو از راه قانونی پیش ببریم در غیر این صورت بی تی اس از بین می ره... تو که اینو نمی خوای؟
جونگکوک به آرامی سرش را پایین انداخت و او هم به اشک هایش تجازه ریختن داد.
...
۳ ماه بعد

- همه آماده این؟ ماشین رو روشن کنم؟
نامجون گفت و منتظر جواب بقیه ماند... جین از آنطرف خانه فریار زد: غلط می کنی خودت پشت فرمون بشینیا! پول دادیم پا این!
- وقتی مثل شیر بالا سرم وایسادین جرئتشو ندارم هیونگ!
- آفرین که جرئت نداری ددی!
جین گفت و چهره سرخ شده خودش و نامجون را نادیده گرفت.
شاید اگر تا پنج ماه پیش کسی به نامجون می گفت جین قراره ددی صدات کنه از خنده می ترکید و بهش می گفت محالِ ولی حالا داشت جلوش اتفاق می افتاد.
جیمین سمت ماشین آمد و گفت: می خوایم راه بیوفتیم؟
نامجون پاسخ داد: اگه همه آمادن آره!
جین پشت سرش گفت: شما سه تا آماده این؟
جیمین سری تکان داد و گفت: آره هیونگ الان می رم میارمشون.
نامجون قبل از دور شدن جیمین گفت: شما جای همه‌مون کاندوم بردارید!
و او را با چهره سرخ از خجالتش تنها گذاشت.
از آن طرف یونگی و هوسوک تصمیمی برای سوار ماشین شدن نداشتن.
لب روی لب هم گذاشته بودند و در سکوت گاهی هم را می بوسیدند. بعد از یک ربع هوسوک از یونگی جدا شد و گفت: پرتقال یا توت فرنگی؟
یونگی با خنده گفت: نارنگی!
هوسوک آهی کشید و گفت: متاسفانه لوب نارگیمون(اصلا داریم؟)تموم شدا پس این سری به سلیقه خودم توت فرنگی بر می دارم.
هوسوک بعد از این حرف از اتاق بیرون رفت و یونگی را با چهره سرخ شده اش تنها گذاشت. یونگی حتی فکر نمی کرد این بحث درمورد لوب باشه و نه میوه!
نفسش را کلافه فوت کرد و در حالی که کلاه آفتابی ای روی سرش می گذاشت از اتاق بیرون رفت تا او هم سوار ماشین شود.
حالا وقت یه بی تی ای این دِ سوپ بود دلی نه با وجود دوربین!

_________________________________
های👋🏻👋🏻👋🏻
به پارت های آخر رسیدیم
لطفا داستان رو تا پایان دنبال کنید(فک نکنم اتفاق دیگه ای بیوفته) ولی پارت های آروم و شاید اکلیلی فیک احتمالا بعدیه🍓🍓
صبحتونم بخیر و بای بای

دوباره نه!Where stories live. Discover now